شنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۱

تنهايي

نوري سرد
بر پرده مي تابد و
سقف اطاق
 هنوز
   خود آسمان است.

هيچ گل- بوسه اي نمي شكفد،
هيچ پرپر نوازشي لمس نمي شود،
هيچ پلك بسته اي در كنارت رويا نمي آفريند؛
در ملحفه هاي خاموش بسترت
عطر هيچ خاطره اي نيست . . .

خاكستري خسته برهمه چيز نشسته  و
تكان كه مي خوري
                     غبار همه جا را فرا مي گيرد.
(از آرشیو)

هیچ نظری موجود نیست: