پنجشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۱

درس پیشی

هفتهٔ قبل بچه ها رفتن یک هفته تعطیلات تابستانی. من هم طبق توافق رفتم پیشی رو اوردم پیش خودم که تنها نمونه.
وای اگه بدونین چیکار کرد؟! با دهان نیمه باز مثل فرفره دور آپارتمان می چرخید و مئو مئو می کرد. محلش نذاشتم گفتم عادت می کنه... فایده نداشت. بغلش کردم باهاش حرف زدم. نازش کردم. فایده نداشت. نه آب خورد. نه غذا و نه دستشویی که براش درست کرده بودم را استفاده می کرد. همه اش می رفت به طرف در و مئو مئو می کرد.
یک ساعت... دو ساعت ... من خسته شدم و خوابم برد. تو خواب صداش رو گاهی می شنیدم. گاهی می فهمیدم جفت می زنه بالای سرم منو بیدار کنه. بیدار می شدم و بغلش می کردم و دوباره ....
ساعت ۵ صبح دیدم فایده نداره. کردمش تو قفسش و ورش داشتم صبح اول وقت برش گردوندم.
بچه ها که هنوز نرفته بودن نگران شدن. ماجرا را توضیح دادم. گفتم چاره نیست. من هر روز میام بهش غذا می دم.
به خونه که برگشتم. خونه خونهٔ قبل نبود. یعنی به هیچ وجه خونهٔ قبل نبود ... یک مفهوم مهمی مثل شعار روی در و دیوارش انگار نوشته بودن....
فرداش به فکر افتادم به هما زنگ بزنم بگم ... عزیز من ... تازه می فهمم مهاجرت چه بلایی سر من اورده ...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

ahmad jaan ,
matlab raa baa cheshmaani geryaan tamaam kardam o inke in mohaajerat haa che balaayi sare bachehaamun avord