مدتی یه کابوس های وحشتناکی می بینم. مثلا، یک شب تو یک کارخونهٔ چوب بری بدنم رو بستند به دستگاه و بردن زیر اره و یک سانت یک سانت مثل کالباس از پا تا کمرم را بریدند. یک شب دیگه تصادف کرده بودم. بعد پلیس اومد و ما رو که چهار پنج نفر بودیم، خونین و مالین از ماشین اوورد بیرون. بعد یه پزشک از تو آمبولانس آمد بالا سر ما و گفت برای اینکه اینها زنده بمونند باید پوستشون رو کند. و اونوقت فکرش رو بکن ما رو مثل گوسفند پوستمون رو کندندن و بدن خونین و برهنهٔ ما رو روی پوستمون رو اسفالت گذاشتن و ما غلط می زدیم و جیغ می کشیدیم ...
آدم که خوابش یادش نمی مونه. اینا یکی دوتا از خوابامه که یادم مونده. وقت گرفتم رفتم پیش روانشناس مرکز بازپروری قلب و ماجرا را براش تعریف کردم. ازم پرسید این روزها کار تازه ای رو شروع کردی؟ گفتم فیلم بلبل رو ادیت می کنم. گفت در بارهٔ چیه؟ گفتم گل و بلبل و نقش اون تو فرهنگ ما ایرانی ها؟ گفت اینکه چیز ترسناکی نباید باشه! گفتم زیباترین تصاویر و صدا هایی که می شه دید و شنید ... لیست داروهام رو گرفت و نگاه کرد.
پرسیدم آقای دکتر به نظر شما مشکل من چیه . گفت یکی از این داروهایی که می خوری به نام بیسوپرولول فوماریت می تونه باعث چنین چیزی بشه. گفتم: ولی من عوارض جانبی شونو نگاه کردم. چنین چیزی ننوشته. گفت می دونم. مریض های زیادی داریم که همین مشکل را پیدا می کنن. اومدم خونه و تو اینترنت گشتم. دیدم با آمار بسیار اندکی این مورد مشاهده شده و شناخته شده است. امروز رفتم پیش پزشک خانواده و دارو مو عوض کرد. البته امید زیادی هم نداشت که تغییری حاصل بشه.
فکرش رو بکن یک قرص درست کردن که قلب رو التیام بده...ولی تو بعضی از آدم ها قلبشون رو از جا می کنه. خوب چون تعداد این آدم ها از نظر آماری کمه، حتما اشکالی نداره ...
می دونین؟ هیچ خوب نیست آدم از استثنائات باشه؟! ... همون مثل همه بودن شاید بهتره ...
۱ نظر:
سلام و عرض ادب
با تشکر از دل نوشته های زیبای شما
خیلی نوشته هاتون رو دوست دارم
فکر کنم مشغله فکریتون خیلی زیاده که اینطور خواب میبینید. معمولا ادم وقتی خیلی فکرش مشغول باشه کابوس میبینه
یکم استراحت نیاز دارید یه برنامه سفر بهترین راه حله .
شاد و پیروز و پاینده باشید
ارسال یک نظر