دوشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۹۵

میلاد یکی کودک

آوا خانوم، نوهٔ دوم ما که به دنیا اومد، عکسش رو گذاشتم توی فیس بوک و خبر قدم گذاشتنش به این دنیا رو با اون عکس دادم. به دنیا اومدنش حس عجیبی رو در ذهنم ایجاد کرد. فکر کردم این بچه ها به دنیا میان و ما ها هم در بزرگ کردن شون بعنوان پدر بزرگ و مادر بزرگ نقش هر چند کوچکی داریم و برای اینکه سعادتمند باشند، باید به این هم فکر کنیم که پرورش اون ها به تنهایی کافی نیست و لازمه دنیایی رو که توش بزرگ می شن هم براشون بپرورونیم.
کامنت هایی که عزیزان دادند هم حاوی همین نکات بود.
عزیزی هم علاوه بر تبریک یک شعر فرستاد که حاوی احساس ها و تفکرهای  ارزنده ای است:

میلاد یکی کودک، شکفتن گلی را ماند.

چیزی نادر به زندگی آغاز می‌کند؛
با شادی و اندکی درد.
روزانه به گونه‌ای نمایان برمی‌بالد؛

بدان ماند که نادرۀ نخستن است،
و نادرۀ آخرین.

تنها آن‌که بزرگ‌ترین جا را

به خود اختصاص نمی‌دهد
از شادی لبخند بهره می‌تواند داشت.
آن‌ که جای کافی برای دیگران دارد؛

صمیمانه‌ تر می‌تواند
با دیگران بخندد؛
با دیگران بگرید..        

"مارگوت بیگل – ترجمه احمد شاملو"

هیچ نظری موجود نیست: