آدم های خودخواه کم نیستند. همه جا می شود آن ها را دید. البته همه ما حدی از خودخواهی داریم و آدم های خودخواه هم از یک کرهٔ دیگری نیامده اند. شاید بشود گفت آن ها- یعنی آدم های خودخواه ـ بیشتر از حد لازم خودخواه اند. یعنی، خودخواهی وجه برجسته ای از شخصیت شان است یا شده است.
خیلی از ما در برخورد با آدم های خودخواه مشکل داریم. مشکل از آنجا ایجاد می شود که فرض اولیه مان در ارتباطات انسانی بر مهربانی آدم هاست. به همین دلیل، معمولا باید طرف یک بلایی سرمان بیاورد تا بفهمیم خودخواه است. بعد هم از اینکه کسی عواطف انسانی ما را برای منافع شخصی خودش به هیچ گرفته، احساس فریب خوردگی و تحقیر شدگی می کنیم. نوعی احساس ضعف، نوعی احساس شکست، حدی از بی باوری به قدرت مهر و عطوفت، پشیمانی و ... او را در موضع قدرت و ما را در موضع ضعف قرار می دهد.
معمولا همین موقع ها آموزه هایی هم از راه می رسند- در شبکه های اجتماعی پر اند- که می گویند: همه خودخواه اند، تنها راه این است که تو هم خودخواه باشی. باید آدم های خودخواه را از اطرافت دور کنی. باید برای خودت زندگی کنی و ...
به نظر من این آموزه ها برای هدف دیگری ترویج می شوند و کمکی به ما نمی کند.
خیلی وقت ها، آدم های خود خواه را نمی شود حذف کرد. چرا؟ چون گاه آن ها همکاران ما در محل کار اند. چون گاه از نزدیکان ما هستند. چون گاه شریکان و همراهان ما هستند و ...
می دونید؟
باید یاد بگیریم با آدم های خود خواه درست رفتار کنیم.
احتمالا اغلب بلدیم با آدم های مهربان و فداکار چگونه رفتار کنیم (برخی ها هم بلد نیستیم و بدرفتاری می کنیم)، اما مدیریت روابط انسانی با آدم های خودخواه را بلد نیستیم.
آدم های خود خواه آدم های بدبختی هستند. چون هیچکس دوستشان ندارد. باید همیشه خود را برتر از آن ها دید و نگاه ترحم آمیزی به آن ها داشت.
آدم های خودخواه بسیار مدیریت پذیرند، چون سخت به دنبال نفع شخصی شان هستند و اگر آن را تشخیص بدهیم و بشناسیم، براحتی می توان آن ها را به دنبال آن نفع به هر سویی کشاند.
آدم های خودخواه همیشه حاضر به معامله اند و می شود با وعده و یا تامین اندکی از منافع مورد نظرشان، آن ها را واداشت در سمت و سوی مناسبی عمل کنند.
باید از رابطهٔ عاطفی با آدم های خودخواه پرهیز کرد و بیشتر از عقل کمک گرفت.
و سر آخر اینکه آدم های خودخواه در برابر کسانی که خودخواهی آن ها را درک می کنند و بلدند چگونه با آن ها رفتار کنند، به آدم های دنباله روی زبونی تبدیل می شوند و تنها در اینجاست که باید از احساسات مان کمک بگیریم و نوع احساسی هم که بکار می گیریم باید تنها یک احساس و آن هم ترحم در مواقع لزوم باشد.
این را هم بگویم که،
من روانشناس نیستم، اما روانشناسان را دوست دارم.
خیلی از ما در برخورد با آدم های خودخواه مشکل داریم. مشکل از آنجا ایجاد می شود که فرض اولیه مان در ارتباطات انسانی بر مهربانی آدم هاست. به همین دلیل، معمولا باید طرف یک بلایی سرمان بیاورد تا بفهمیم خودخواه است. بعد هم از اینکه کسی عواطف انسانی ما را برای منافع شخصی خودش به هیچ گرفته، احساس فریب خوردگی و تحقیر شدگی می کنیم. نوعی احساس ضعف، نوعی احساس شکست، حدی از بی باوری به قدرت مهر و عطوفت، پشیمانی و ... او را در موضع قدرت و ما را در موضع ضعف قرار می دهد.
معمولا همین موقع ها آموزه هایی هم از راه می رسند- در شبکه های اجتماعی پر اند- که می گویند: همه خودخواه اند، تنها راه این است که تو هم خودخواه باشی. باید آدم های خودخواه را از اطرافت دور کنی. باید برای خودت زندگی کنی و ...
به نظر من این آموزه ها برای هدف دیگری ترویج می شوند و کمکی به ما نمی کند.
خیلی وقت ها، آدم های خود خواه را نمی شود حذف کرد. چرا؟ چون گاه آن ها همکاران ما در محل کار اند. چون گاه از نزدیکان ما هستند. چون گاه شریکان و همراهان ما هستند و ...
می دونید؟
باید یاد بگیریم با آدم های خود خواه درست رفتار کنیم.
احتمالا اغلب بلدیم با آدم های مهربان و فداکار چگونه رفتار کنیم (برخی ها هم بلد نیستیم و بدرفتاری می کنیم)، اما مدیریت روابط انسانی با آدم های خودخواه را بلد نیستیم.
آدم های خود خواه آدم های بدبختی هستند. چون هیچکس دوستشان ندارد. باید همیشه خود را برتر از آن ها دید و نگاه ترحم آمیزی به آن ها داشت.
آدم های خودخواه بسیار مدیریت پذیرند، چون سخت به دنبال نفع شخصی شان هستند و اگر آن را تشخیص بدهیم و بشناسیم، براحتی می توان آن ها را به دنبال آن نفع به هر سویی کشاند.
آدم های خودخواه همیشه حاضر به معامله اند و می شود با وعده و یا تامین اندکی از منافع مورد نظرشان، آن ها را واداشت در سمت و سوی مناسبی عمل کنند.
باید از رابطهٔ عاطفی با آدم های خودخواه پرهیز کرد و بیشتر از عقل کمک گرفت.
و سر آخر اینکه آدم های خودخواه در برابر کسانی که خودخواهی آن ها را درک می کنند و بلدند چگونه با آن ها رفتار کنند، به آدم های دنباله روی زبونی تبدیل می شوند و تنها در اینجاست که باید از احساسات مان کمک بگیریم و نوع احساسی هم که بکار می گیریم باید تنها یک احساس و آن هم ترحم در مواقع لزوم باشد.
این را هم بگویم که،
من روانشناس نیستم، اما روانشناسان را دوست دارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر