امروز اينجا بارون محشری باريد. دو ساعت رگبار سيل آسا همه چيز و شست. من تو خيابون گير افتادم. زير يه سقف مختصر و کنار يک ديوار بلند هر چی صبر کردم بند نيومد. اونقدر خيس شدم که ديدم انتظارم بی معنی ست0
راه افتادم. چتر رو هم که به خاطر باد شديد بیهوده بود بستم و تا زانو رفتم وسط سيلاب. به آب که زدم ترسم از همه چی ريخت . . . خيلی عالی بود. يک بارون حسابی ای خوردم0 . . .
راه افتادم. چتر رو هم که به خاطر باد شديد بیهوده بود بستم و تا زانو رفتم وسط سيلاب. به آب که زدم ترسم از همه چی ريخت . . . خيلی عالی بود. يک بارون حسابی ای خوردم0 . . .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر