سهشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۰
دوشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۹۰
من می نویسم پس هستم
علیرغم دقت زیاد در اینکه لینکی رو بی خودی وارد نشوم، باز هم فریب خوردم و با فشار یک لینک و وارد شدن یک ویروس بلایی بر سر کامپیوترم اومد که دو روز تحت تعمیر بود.
تا روشنش کردم گفتم یک چیزی تو وبلاگم بنویسم، من می نویسم پس هستم!
یکشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۰
پنجشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۹۰
بیت زیتون
امشب رفته بودم بیت زیتون. فواد و سهند سخنرانی و پخش فیلم داشتند. فواد درباره کنشگری دیجیتال صحبت کرد و سهند هم درباره تجربه اش از هائیتی و مستندی که در دست تهیه داشته و مراحل پایانی اش را می گذراند. دو کلیپ از این فیلم مستند نیز نمایش داده شد.
سئوال و جواب های پایان برنامه حکایت از محیطی صمیمی داشت و دقت نظر فوق العادهٔ حاضران اگرچه محدود را به خوبی نشان می داد. همه چیز فوق العاده خوب بود.
می دونین؟ آدم وقتی تو فضاهای واقعی قرار می گیره، محدودیت های جدی فضاهای صرفا مجازی رو درک می کنه. تعداد شرکت کنندگان اندک بود و چه حیف که چنین جمع اندکی برای چنین برنامه هایی وقت می گذارند...
سیستم بازار
مجلات اینجا را ورق می زنم. پر از درس ها و نکته های آموزنده اند. هفته نامه مهرگان برای مثال سفرنامه ای دارد به قلم رضا نجفی با نام التحریرات فی البعثه الی البلاد الجرمانیه وسط متن چند جمله ای هم برجسته تر شد تا تامل پیرامون آن را از دست ندهیم. چی نوشته؟
«سیستم بازار آزاد هرچه هم حیله گر و سودجو باشد سر آخر به انسان به چشم مشتری می نگرد و آدم مشتری را نمی کشد بلکه کوشش می کند راضی اش نگه دارد، تنعم مشتری تنعم بازار آزاد است. اما سیستم ایدئولوژیک هر چه هم حسن نیت داشته باشد ممکن است سر آرمان های خود مردم خود را هم قلع و قمع کند. شکی در سودجویی سیستم سرمایه داری نیست اما اگر عقلانیتی در کار باشد که در سیستم بازار آزاد هست، ممکن است رذائل فردی به منفعت عمومی ختم شود.»
می دونی؟ من از این جمله آخرش خیلی خوشم اومد. بویژه تاکید بر «رذائل فردی» برخی صاحب منصبان این نظام که گفته شده :«ممکن است به منفعت عمومی تمام شود».
تنها اگر «ممکن است» را با «ممکن بود» جایگزین می کردیم واقعبینانه تر می شد. این گزاره بسیار مشابه وعده و وعیدهایی است که بنیان گذاران نظریه نولیبرالی تبلیغ می کردند. ولی متاسفانه ظاهرا ممکن نشده است. ایشان را به واقعیت های جهان امروز استناد نمی دهم، حتما نمی بیند که اگر می دید چنین نمی گفت. بحث هم نمی کنم که مگر رژیم مبارک، بن علی و جمهوری اسلامی سرمایه داری نبوده اند؟ و یااینکه مگر نمی شود مثل سومی هم «ایدئولوژیک» و هم سرمایه داری بود، پس چرا اینها در برابر هم قرار داده شده؟! نه! اینها را هم می دانند... پاسخ دیگری دارم :
تنها اگر «ممکن است» را با «ممکن بود» جایگزین می کردیم واقعبینانه تر می شد. این گزاره بسیار مشابه وعده و وعیدهایی است که بنیان گذاران نظریه نولیبرالی تبلیغ می کردند. ولی متاسفانه ظاهرا ممکن نشده است. ایشان را به واقعیت های جهان امروز استناد نمی دهم، حتما نمی بیند که اگر می دید چنین نمی گفت. بحث هم نمی کنم که مگر رژیم مبارک، بن علی و جمهوری اسلامی سرمایه داری نبوده اند؟ و یااینکه مگر نمی شود مثل سومی هم «ایدئولوژیک» و هم سرمایه داری بود، پس چرا اینها در برابر هم قرار داده شده؟! نه! اینها را هم می دانند... پاسخ دیگری دارم :
کلاوس شواب، بنیانگذار اجلاس داووس (توضیح: کلوپ جهانی مدیریت کننده نولیبرالیزم) نیز در سالهای اخیر از نگاه تحسینآمیز سابق به نظام سرمایهداری فاصله گرفته است. او اینک میگوید که سرمایهداری در شکل کنونیاش با جهان معاصر سازگار نیست. شواب میافزاید: «ما فرصت را برای درسآموزی از بحران مالی سال ۲۰۰۹ از دست دادیم. یک تغییر جهانشمول باید با القا و تقویت حسی جهانشمول از مسئولیت اجتماعی شروع شود.» ( به نقل از سایت دویچه وله می توانید کل خبر را اینجا بخوانید)
بد نیست رضا نجفی ها، و گردانندگان جوان نشریاتی که به این دیدگاه عقب مانده تریبون می دهند، حداقل نقطه نظرات راهبران جهانی نولیبرالیسم مانند کلاوس شواب یا فرید من را بخوانند... آن ها کمونیست نشده اند، بلکه به دنبال راه های تازه برای سرمایه داری اند، چون گند حرف های خوشگل و فریبندهٔ سابق درآمده است.
چهارشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۰
فیلم و سیاست
این روزا سخت مشغول کارم... کار فیلم از یک دوست نقاشم رو تموم کردم و برگشتم سر کارهای قدیم. برنامه ام اینه که تو شش ماه آینده هر چی فیلم دستمه رو جمع کنم، شروع کنم به تلاش برای پخش شدنشون و فیلم های تازه ای دست بگیرم...
می دونی؟ چند وقته به خودم می گم روی فیلم متمرکز شم و به یک جایی برسونمش... ولی سیاست نمی ذاره...
حالا فکر کنم دارم مجبور می شم. چون با این دلارها دیگه درآمد بازنشستگی کفاف نمی ده...
دوشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۰
یکشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۰
جمعه، دی ۳۰، ۱۳۹۰
سپاه صلح در راه است
شنیده ها حکایت از آن دارد که سپاه صلح در راه است. امید که تظاهرات اعتراض به جنگ هر چه سریعتر و با شعارهای مناسب برگزار شود... باید به تلاش هامان هرچه بیشتر و بیشتر بیفزاییم.
چهارشنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۰
پیام های چند مخاطبی
نمی دانم متوجه پیام های متفاوت دائما در حال تکرار شده اید؟ برای مثال:
وزیر خارجه ای می گوید: قصد رودررویی نظامی نداریم.
معاونش می گوید : همه گزینه ها روی میز است.
سفیرش در سازمان ملل می گوید : تا همین اکنون هم دیر کرده ایم ...
براستی کدام یک پیام واقعی است؟ چرا بدینگونه موضعگیری می شود؟ آیا حتی در یک دولت در این حد اختلاف نظر وجود دارد؟
نه ضرورتا. پیام های چند مخاطبی شنوندگان مختلفی دارد. باید دانست برای پیشبرد پروژهٔ جنگ لازم است که :
دولتمردان جمهوری اسلامی فکر کنند که «دشمن» توان حمله نظامی دارد
متحدان «دشمن» امیدوار شوند و برای همراهی قافله «آزادی» به تکاپو بیفتند.
مردم باید سر در گم، کلافه، خسته شده و بی تحرک باقی بمانند.
پیام های چند مخاطبی در عملیات روانی جنگی، به گونه ای سازمان می یابند که هر مخاطبی پیام مخصوص خودش را می شنود.
وزیر خارجه ای می گوید: قصد رودررویی نظامی نداریم.
معاونش می گوید : همه گزینه ها روی میز است.
سفیرش در سازمان ملل می گوید : تا همین اکنون هم دیر کرده ایم ...
براستی کدام یک پیام واقعی است؟ چرا بدینگونه موضعگیری می شود؟ آیا حتی در یک دولت در این حد اختلاف نظر وجود دارد؟
نه ضرورتا. پیام های چند مخاطبی شنوندگان مختلفی دارد. باید دانست برای پیشبرد پروژهٔ جنگ لازم است که :
دولتمردان جمهوری اسلامی فکر کنند که «دشمن» توان حمله نظامی دارد
متحدان «دشمن» امیدوار شوند و برای همراهی قافله «آزادی» به تکاپو بیفتند.
مردم باید سر در گم، کلافه، خسته شده و بی تحرک باقی بمانند.
پیام های چند مخاطبی در عملیات روانی جنگی، به گونه ای سازمان می یابند که هر مخاطبی پیام مخصوص خودش را می شنود.
گزاره ها: جنگ و صلح
جنگ جمهوری اسلامی و امپریالیسم جنگی زرگری است. هردو سر در یک آخور دارند. تضاد این دو آشتی ناپذیر نیست که به جنگ بینجامد.
فشار آمریکا و اسرائیل و دیگر متحدان اروپایی و جهانی شان بر جمهموری اسلامی، به خاطر کشیدن آن به کام جنگ نیست، بلکه برای به زانو درآوردن و تسلیم کردن آن است.
این فضای جنگ سرد از خود جنگ برای دو طرف درگیر بهتر است و دلیلی ندارد آن را حفظ نکنند.
این جنگ، یک جنگ اقتصادی است و نه یک جنگ نظامی.
ما نباید علیه جنگ مبارزه کنیم، چون دفاع از صلح دفاع از بقای جمهوری اسلامی است.
ما اگرچه مخالف جنگیم، ولی چاره نداریم و باید از فرصت استثنایی تاریخی برای حمله بشر دوستانه به کشورمان و نابودی جمهوری اسلامی بهره بگیریم و با آن همراه شویم.
برای ما فرقی نمی کند که با جنگ یا با صلح کار جمهوری اسلامی به پایان برسد، این مهم است که کار این رژیم به پایان برسد.
مبارزه در راه صلح نهایتا ما را از مبارزه برای آزادی و یا عدالت اجتماعی دور می کند.
هیچکدام از مبارزات علیه جنگ موفق نبوده است. مبارزه در راه صلح به خودی خود و به صورت مستقل بی معنی است و راه به جایی نمی برد.
و ...
این گزاره ها را از دل نوشته های مختلف در طی هفتهٔ گذشته بیرون کشیده ام و البته به این لیست می توان افزود...
همانطور که قبلا هم گفتم به موافقان جنگ کاری ندارم و خیال ندارم وقت بسیار محدودم را صرف آن ها کنم. اما در جبههٔ هواداران صلح هنوز هم شک و تردیدهایی وجود دارد که تحلیلگران ضد جنگ باید آن ها را بشکافند و در بارهٔ گزاره های مختلف در این زمینه روشنگری کنند. گزاره هایی که می توان و باید به آن پرداخت چنین به نظر می رسد:
آیا خطر جنگ قابل ارزیابی است و چگونه می توان نتیجه گرفت که خطر جدی وجود دارد یا ندارد؟
موافقان و مخالفان جنگ در سطح ملی و جهانی چه کسانی هستند؟ هدف آن ها چیست؟
راهکارهای مبارزه علیه جنگ و آشنایی با تاریخ این مبارزات .
در ضرورت مبارزه مشترک در راه صلح...
یکشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۰
شنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۰
نکاتی که آموختم و ...
به بعضی ها که می گویی باید جلوی جنگ را گرفت، آنچه از حرف آدم می شنوند چیزی جز «ادامهٔ وضع موجود» نیست، و به همین دلیل درذهنشان این فایل بالا می آید که پس: یعنی جمهوری اسلامی باید بماند؟
به بعضی ها که می گویی باید علیه جنگ اعتراض کرد، فقط کلمهٔ «جنگ» را از جمله ات می شنوند، جنگی که برای آن ها مدت هاست شروع شده. آن ها سئوال می کنند کدام جنگ؟ جنگ با فقر؟ جنگ با بیکاری؟ جنگ با استیصال؟ یا جنگ با غارت و چپاول؟
به بعضی ها که می گی باید برای صلح دست به اعتراض زد؟ لغت «اعتراض» را می شنوند و تعللشان در پاسخ دادن با صدای بلند می گوید : اعتراض؟ کدام اعتراض؟ به کدام امید؟ مگر تاکنون اینهمه اعتراض به کجا انجامیده است؟ مگر کسی زورش به اینها می رسد؟
به بعضی ها که می گی باید نسبت به خطر جنگی مرگبار هشیار بود و اجازهٔ پیشبرد آن را نداد، نگران می شوند که آدم نکند با اینهمه استرس بلایی بر سر خودش بیاورد...
نوشته های آدم انگار ضعیف تر از آن است که برخی را متوجه چیزی ورای زندگی این لحظه و امروزشان بکند...
برای کسی که خشکش زده باشد... حرف ها همچون بادی ست که به صورتش می وزد...انگار وزنی ندارد... بدون هر مفهوم و یا تصویری که چیزی را جلوی چشمان فردایشان بگذارد ...
از خود می پرسم آیا آن ها پس از فروریختن بمب ها و موشک ها و به آتش کشیده شدن زمین و زمان و دیدن فجایعی که جهنم امروزشان در مقابل آن بهشت برین است، باز به همین گونه خواهند اندیشید... و پاسخ مثبتی نمی گیرم.
این ها را برای آن دوستانی نوشتم که خالصانه دردهاشان را با من در میان گذاشتند و می دانم عمیقا با جنگ مخالف اند. به آن ها که سکوت می کنند و نمی دانم در دلشان چیست کاری ندارم. نکات بسیاری آموختم و ...
نه اما نمی توان نشست و کاری نکرد ... نمی توان مبارزه نکرد چون با سرکوب و جنگ روانی مبارزه ها را در پیش چشم ما بی نتیجه کرده اند. نمی توان علیه جنگ نجنگید چون جنگ های فراوان دیگری به معانی مختلف و به شکلی همزمان در جریان است. نه این طلسم را باید شکست.
باید همه به آن دیگرانی که با هزار مشکل هنوز تلاش می کنند و می رزمند و با تلاششان به من امید می دهند، بپیوندیم. هر یک به اندازهٔ توانمان. حداقل برای ما در آینده صفحه های فیس بوکی که گویا تا ابد پاک نمی شود گویای آنچه خواهد بود که امروز کردیم. ما در برابر فردا مسئولیت سنگینی داریم و باید بیدار شویم و علیه جنگ برخیزیم و یک صدا بگوییم ما جنگ نمی خواهیم.
یک لیبرال واقعی
یک لیبرال واقعی به چپ های هم میهنش احترام می گذارد و اگر چه با اندیشه های آن ها عمیقا مخالف است، همیشه تلاش دارد صدای چپ ها به صورت یک صدای اقلیت در جامعه اش طنین انداز باشد.
او باور ندارد چپ ها از بین بروند. آرزوی او آن است که چپ همیشه یک اقلیت قابل کنترل و محدود باقی بماند.
او انتظار ندارد چپ ها به اشتباه بودن ایدئولوژی شان پی ببرند و کار را تعطیل کنند، بلکه تلاش دارد آن ها را سوسیال دمکرات کند و به دنبال خودش بکشاند.
نو لیبرال هایی که با شنیدن صدای مخالف خود، برافروخته می شوند و کار و زندگی شان را رها می کنند تا این یک صدم صدا را هم در فضای موجود خفه کنند، لیبرال نیستند، فاشیست اند.
پنجشنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۰
نابود باد جنگ
دست روی دست گذاشته ایم و
دست و دلمان می لرزد.
چشم هایمان از آنچه که دیده زخم است و
سطل های تازه ی آب
کفاف اینهمه تشنگی را نمی دهد.
انگار همین دیروز بود که بصره فرو ریخت.
زورمان به جسد هامان نمی رسید
و بیل ها دست از خاک کشیده بودند.
خون؟
آری با خون شعار می نوشتیم.
دیر بود،
اما ما باز
بر در و دیوار می نوشتیم که:
«نابود باد جنگ»
از آسمان آتش می بارید.
دیوار ها می ترکید
و اشک ها بر چهره هامان دلمه می بست.
انگار همین دیروز بود که
خورشید در میان شهر،
درست در میان شهر فرو می نشست و
بلگراد ذوب می شد
و ما بر روی پل ها دست در دست یکدیگر،
سرنوشتی را که برایمان رقم زده بودند،
مات و مبهوت نظاره می کردیم.
آری دیروز بود که
بمب افکن ها
در کوچه های خاکی ما در کابل،
بدنبال مرگ آفرین گمشده شان می گشتند
و مشتی دیوانه، به شهادت روز،
جهنم خدایشان را بر زمین سجده می کردند.
مرگ انگار اینبار نوبت ماست ...
دست روی دست،
در صف طولانی ایستاده ایم و
هیچ کاری نمی کنیم.
چشم هایمان انگار کور است و
جام زهری دیگر به كابوس هایمان پایان نمی دهد.
دست و دلمان می لرزد.
چشم هایمان از آنچه که دیده زخم است و
سطل های تازه ی آب
کفاف اینهمه تشنگی را نمی دهد.
انگار همین دیروز بود که بصره فرو ریخت.
زورمان به جسد هامان نمی رسید
و بیل ها دست از خاک کشیده بودند.
خون؟
آری با خون شعار می نوشتیم.
دیر بود،
اما ما باز
بر در و دیوار می نوشتیم که:
«نابود باد جنگ»
از آسمان آتش می بارید.
دیوار ها می ترکید
و اشک ها بر چهره هامان دلمه می بست.
انگار همین دیروز بود که
خورشید در میان شهر،
درست در میان شهر فرو می نشست و
بلگراد ذوب می شد
و ما بر روی پل ها دست در دست یکدیگر،
سرنوشتی را که برایمان رقم زده بودند،
مات و مبهوت نظاره می کردیم.
آری دیروز بود که
بمب افکن ها
در کوچه های خاکی ما در کابل،
بدنبال مرگ آفرین گمشده شان می گشتند
و مشتی دیوانه، به شهادت روز،
جهنم خدایشان را بر زمین سجده می کردند.
مرگ انگار اینبار نوبت ماست ...
دست روی دست،
در صف طولانی ایستاده ایم و
هیچ کاری نمی کنیم.
چشم هایمان انگار کور است و
جام زهری دیگر به كابوس هایمان پایان نمی دهد.
شطرنج نقد
دیدین بعضی از شطرنج بازهای ماهر با خودشون شطرنج بازی می کنن؟ یعنی بازی را از یک سو آغاز می کنند و بعد خود را جای طرف مقابل می گذارند و بهترین بازی ممکن برای او را می کنند و به همین ترتیب تا آخر ادامه می دهند. قابل پیش بینی هم نیست که این به اصطلاح شطرنج باز اولی می بره یا دومی ...
خوبه وقتی آدم بر یک نظری نقد می نویسه، بعد خودش رو جای اون طرف مقابل بگذاره و نقد خودش رو از آن دید و به بهترین وجه پاسخ بده و با یافتن نقاط کلیدی ضعف تحلیلش اون ها رو قبل از سپردن به انتشار تا اونجا که ممکنه اصلاح کنه....
چهارشنبه، دی ۲۱، ۱۳۹۰
فیس بوکی دیگر
هر روز که می گذرد بیشتر شاهد آنیم که شبکه با مفهوم فیس بوکی اش بر محور یک فردگرایی راهبردی سازمان می یابد و نظر توماس فریدمن در مورد عصر جهانی سازی ایندویدوالیسم عینیت می یابد.
تغییرات مدام فیس بوک قدم به قدم این نقش را پر رنگ تر می کند. تایم لاین های اخیرا راه اندازی شدهٔ دوستان را می بینم. عکس هاشان بزرگ تر شده و مطالبشان گم و گور تر. این عکس های نیمه صفحه ای انگار برای ما بسیار جذاب است. همه می خواهیم دیده شویم و این روانشناسی را فیس بوک بیش از همه می داند.
البته هنوز هم حیرت انگیز است که دیگرانی را در کنار دست خودت داشته باشی و به سهولت هر چه تمام تر به آن ها سر بزنی و لینک هایشان را بخوانی و ببینی و بهره بگیری.
هنوز هم حیرت انگیز است که فضایی بوجود آمده که زمینه را برای تکثیرهای هزاران نفره یک خبر یا نوشته یا نظر فراهم می آورد و شیرکردن های متعددی را می بینی که از سلسله زنجیر یک بازتاب درست حکایت دارد.
و هنوز هم حیرت انگیز است که با کامنت ها و نظرات دیگرانی مواجه می شوی که آرزو داشته ای نظراتشن را در این یا آن زمینه بدانی.
اما شبکه می تواند در خدمت افزایش کار جمعی باشد و یا در خدمت برجسته تر شدن فرد. من کمتر کار جمعی موفقی در فیس بوک می یابم. کارهای جمعی ایجاد شده نیز به انفرادهای مختلفی می انجامد.
و از همه جالب تر اینکه کمتر کسی نظری درباره ساز و کار این ارتباط ها و نحوه سازماندهی آن توسط فیس بوک می دهد و همه مان بیشتر مصرف کننده ایم.
این مدیریت یکسویه و عامرانه که به ناگهان بخش بزرگی از مشترکان صفحه من را اولویت بندی می کند و به جای من تصمیم می گیرد کدام لینک های من را ببینند و کدام را نبینند جدا من را اذیت می کند.
فیس بوک به کوچه های محلات زندگی گذشته مان در ایران مشابه است. اهل کوچه را می شناسی، آن ها را تا سالها هر روز می بینی و باهاشان بزرگ می شود، اما حتی تنها به بعضی از آن ها اجازهٔ سلام کردن داری. فضای خفهٔ به اصطلاح خصوصی با پوشش سنت ها و دیگری ستیزی از دیوارهایش به سختی مراقبت می کند. در یک ساختار دیکتاتور زده قرار نیست کوچه باعث گسترش و عمق یافتن ارتباط ها به شکلی شود که جمع در کنار فرد رشد کیفی کند. شاید بعنوان یک چپ باید باور داشته باشیم که عیار پیشرفت ما: عمق یافتن مفاهیم و پراتیک جمعی ست، و به همین دلیل، لزوم چنین نقدی را جدی گرفته و مطالعه بیشتری را در این زمینه لازم بدانیم.
براستی چگونه می توان این فضا را شکست و همکاری های جمعی هرچه وسیع تری را در این فضا و سپهر ویژه سازمان داد و راهبندان های مدیریت شبکه را دور زد و آن را وادار کرد نقش تعاملی تری را پی بگیرد؟
چرا کسی از فیس بوک و راه و رفتار پیش رویش صحبتی بعمل نمی آورد و مطلبی را بازگو نمی کند... آیا همه شیفتهٔ صفحه هامان شده ایم و تنها به هرچه بیشتر آراستن چهره آن مشغولیم...؟
سهشنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۰
آتلیه
در سفر آمریکا سری هم به دوست دوران دانشجویی هما «لیز» زدیم. آن ها که همدیگر را در فیس بوک یافته بودند، بعد از سی و سه سال همدیگر را می دیدند. لیز نقاشی می کرد و آتلیه کوچک اما صمیمی و رنگینی داشت. من هم چند تا عکس از اتلیه اش گرفتم و به او تقدیم کردم. حالا دیدم تو فیس بوکش گذاشته. بد نیست شما هم ببینید (البته بهتره رو عکس ها کلیک کرده و بزرگشون کنید تا همه عکس معلوم بشه):
دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۰
سئوال
آیا به نظر شما گوگل، فیس بوک، و یاهو بیش از سازمان سیا و اینتلجنت سرویس اطلاعات از زندگی و فعالیت احاد ما در دست ندارند؟
اگه جواب تون مثبته، و قبول دارید در عصری به سر می بریم که اطلاعات منبع اصلی قدرته، پس باید پذیرفت که پایگاه های قدرت جهانی در حال جابجا شدنه.
اگه جوابتون منفی یه، یک سئوال دیگه دارم:
با توجه به رشد حیرت انگیز توان جمع آوری اطلاعات و فن آوریهای اطلاعاتی توسط این شرکت های کاملا خصوصی، فکر می کنید کی جلو می زنند؟
یکشنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۰
تنها دو اشتباه
ما تنها با دو اشتباه بزرگ روبرو خواهیم بود:
قدم در راه نگذاریم و یا راه را نیمه کاره رها کنیم
-بودا-
شنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۰
سهشنبه، دی ۱۳، ۱۳۹۰
ایران زمین
دوستم می گه: هی می گن ایران، ایران
اسم واقعی کشور ما ایران نبوده، ایران زمین بوده.
یعنی اسمش ایرانه فامیلش زمینه. این اسم رو نمی شه از فامیلش جدا کرد. یعنی نمی شه درباره ایران فکر کرد، صحبت کرد، راهکار داد و به اجرا گذاشت، بدون اینکه به سراسر کره زمین و به یک عبارت: جهان و رابطه اون با کشورمون پرداخته باشیم.
دوشنبه، دی ۱۲، ۱۳۹۰
دقت
در دوران دانشگاه یک درس آزمایشگاه فیزیک تک واحدی داشتیم که همیشه سر سه یا چهار واحدی بودنش در عمل بحث بود. این واحد درسی با استادی دقیق و سخت گیر جدی ترین درسی بود که در سال دوم دانشگاه داشتم.
سرفصل اصلی کار این واحد دانشگاهی آموزش «دقت» در اندازه گیری های آزمایشگاهی بود. ما باید یاد می گرفتیم که برای بیان وزن یک جسم به جای A گرم بگوییم A بعلاوه یا منهای x گرم و این مقدار خطای مثبت یا منفی باید بر اساس شرایط آزمایش و ابزارهای بکار رفته و مهارت فرد آزمایشگر اندازه گیری و محاسبه می شد.
روش های مختلفی برای این کار وجود داشت. یکی از متداول ترین آن، تکرار آزمون در شرایط مشابه و داده برداری از نتایج آن و محاسبه میانگین نتایج اخذ شده و دامنه نوسان صورت گرفته بود.
تاثیر این آزمایشگاه آن بود که تا مدتها (!) اعلام یک نتیجه بدون ذکر دقت اندازه گیریش، اغلب بی معنی می نمود.
تاثیر این آزمایشگاه آن بود که تا مدتها (!) اعلام یک نتیجه بدون ذکر دقت اندازه گیریش، اغلب بی معنی می نمود.
من همیشه فکر کرده ام کاش بشود بر نتایجی که از مطالعات و تکرار تجربه های شخصی خود گرفته ایم و آن را به صورت احکام جزمی به خورد دیگران می دهیم، اندازه گیری هایی را روا داریم و «دقت» احکام مورد نظر خود را بسنجیم.
چنین کاری احتمالا باعث نخواهد شد که ما نتایج دیگری بگیریم، اما حسن آن این است که متوجه شویم نتایج اخذ شده توسط ما، دامنهٔ خطای خاص خود را دارد، و به همین دلیل با احکام صادرهٔ ظاهرا متفاوت توسط آزمایشگران آشنای دیگر، همپوشی های قابل اعتنایی دارد.
یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۹۰
دنیای دیوانهٔ دیوانه
فکرش رو بکن!
هنوز درست و حسابی خوابم نبرده بود که یکی زنگ و زد و گفت:
-خبر رو شنیدی؟
- چه خبری؟
- مگه خبر نداری؟
- از چی؟ چی شده؟
- که تنگهٔ هرمز رو بسته اند...
- چی؟ کی؟ من چند ساعتی مهمونی بودم خبری نشنیده ام ... کی گفته؟
- تلویزیون... اینها داره دوباره می گه
- کدوم تلویزیون؟
- من چه می دونم... این آقای خیاط باشی الان گفت که به من خبر رسید تنگهٔ هرمز را بسته اند ...
پریدم پشت کامپیوتر همه جا رو زیر رو کردم، چنین خبری نیست. دنبال خیاط باشی و تلویزیون های ایرانی لس آنجلسی گشتم... پیداش نکردم ...و با اضطراب و نگرانی دوباره خوابیدم.
ساعت ۵ صبح دوباره تلفن زنگ زد. از خواب پریدم و گوشی رو برداشتم. یک دوستی از ایران زنگ زده می گه :
- کی میائید تهران آخه ما دلمون تنگ شده ...
نمی دونم ما کی از این جنگ روانی راحت می شیم و به جای شنیدن کشتار اعضای خانواده توسط بابا نوئل ایرانی، خبر خوش آزادی و صلح می شنویم.
می دونی؟ خوبیش اینه که امید هنوز بعنوان جرم شناخته نشده ...
اشتراک در:
پستها (Atom)