خیلی ها در مورد مردسالاری و آزادی زنان یا بطوری که بعضی ها دوست دارند بنامند: «فمینیسم»، نوشته و صحبت کرده اند. این روزها مطالعات زنان خودش یک رشته پر طول و تفسیر آکادمیک به حساب می آید.
مردان ترقیخواه شاید بیشتر در پراتیک سیاسی اجتماعی با جنبش زنان برخورد داشته و از این منظر به پشتیبانی مبارزات زنان برای آزادی و برابر حقوقی پرداخته اند.
چیزی اما در خواندن ادبیات فمینیستی همیشه مرا رنج داده است.
فعالان آزادی زنان گاه به گونه ای از مبارزه علیه مردان صحبت می کنند که انگار وضعیت موجود برای مردها ایده آل است و آن ها بیش از حق شان حق دارند و مبارزه زنان هم هدفش باید این باشد که این اضافه حق را از مردان بگیرند.
من بر این باورم که جامعه مردسالار نه تنها به طرز خشن و ضد انسانی علیه زنان عمل کرده و می کند، بلکه جامعه ای نامناسب برای مردان هم هست. جامعهٔ برابر حقوقی که زنان آزادی خود را در آن بدست بیاورند، جامعهٔ مناسب تری برای مردان هم هست.
آنچه مردان بیش از هر چیز از دست می دهند، و بهتر هم هست که از دست بدهند، برتری طلبی، خشونت، تملک گرایی، قدرت و مواجهه همیشگی با بی اعتمادی است و آنچه بدست می آورند، عشق، احترام، اعتماد، صمیمیت و فضایی شایسته تر برای زندگی.
زن در جامعه مردسالار هنوز خودش نیست. اجازه ندارد خودش باشد. اغلب مردان هنوز تصوری از زن در اوج حضورش ندارند. آنچه ما با آن روبروییم در اغلب موارد سایه ای از زنان است، نیمه ای از یک واقعیت، توهمی از آنچه می تواند باشد و عشق امروزین اغلب مردان به زنان، رویایی است ناقص و نارسا که امکان تحقق ندارد. دیواری که بین ما و آن هاست برساختهٔ جامعه مردسالار است.
دفاع از آزادی زنان یک مبارزه نیابتی نیست، یک مبارزهٔ تمام عیار برای بهروزی مردان در کنار زنان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر