از خاطرات بند
پرورش نيلوفرا ديگه يه سنت شده بود. هر سال از اوايل بهار بچه ها تخم نيلوفرای سال قبل رو تو باغچه مي كاشتن يا نيلوفرهاي خود روي باغچه كوچیك بندمون رو تحت مراغبت مي گرفتن. اونا دور باغچه رو با تخته هاي جعبه ي ميوه حصار مي بستن و بهش آب مفصلي مي دادن. به شاخه هاي ظريف بوته ها نخ مي بستن و او نو تا بالاي پنجره ها مي كشيدن و پخش مي كردن. خاك دور بوته ها رو تميز مي كردن و شخم مي زدن . مدتي نميگذش كه يه وره حياط پر از گل مي شد. صبح ها كه در حياطو باز مي كردن و هنوز آفتاب بالا نيومده بود، اون طرف واميساديمو غرق در تماشاي گل هاي كبودشون مي شديم. روزا زير سايه شون قدم مي زديم و شب ها صحبت راجه به اونا گل گفتگوهامون بود. هر کی سعی داشت يه خبری رو بگه - اون شاخه هه كه گلاي صورتي يا سفيد داشت . . . اون يكي گله كه روزام بسته نمي شد
پرورش نيلوفرا ديگه يه سنت شده بود. هر سال از اوايل بهار بچه ها تخم نيلوفرای سال قبل رو تو باغچه مي كاشتن يا نيلوفرهاي خود روي باغچه كوچیك بندمون رو تحت مراغبت مي گرفتن. اونا دور باغچه رو با تخته هاي جعبه ي ميوه حصار مي بستن و بهش آب مفصلي مي دادن. به شاخه هاي ظريف بوته ها نخ مي بستن و او نو تا بالاي پنجره ها مي كشيدن و پخش مي كردن. خاك دور بوته ها رو تميز مي كردن و شخم مي زدن . مدتي نميگذش كه يه وره حياط پر از گل مي شد. صبح ها كه در حياطو باز مي كردن و هنوز آفتاب بالا نيومده بود، اون طرف واميساديمو غرق در تماشاي گل هاي كبودشون مي شديم. روزا زير سايه شون قدم مي زديم و شب ها صحبت راجه به اونا گل گفتگوهامون بود. هر کی سعی داشت يه خبری رو بگه - اون شاخه هه كه گلاي صورتي يا سفيد داشت . . . اون يكي گله كه روزام بسته نمي شد
يكهو يه روز صبح وقتي با ذوق و شوق تو حياط مي يومديم، باغچه خالي خالي بود. نگهبانا شبونه اومده بودن و همه رو كنده بودن . . . يخ مي كرديم. بغض گلومونو مي گرفت. هيشكي با هيشكي حرف نمي زد. اما هر بار از يه جا با يه صدايی باز كار شروع مي شد. دوباره مي كاريم . . . و شور و نشاطي چند برابر دفعه ی اول اطاقو پر می کرد . . . نيلوفرا هيچ وقت از رويا های ما پاک نمی شد
۱ نظر:
آره عمو جون
نیلوفرها هرگز از ذهن ما پاک نمی شن تا وقتی شما درباره شون می نویسی
وبلاگ جدید رو ببین
http://tasyani.persianblog.com
خیلی دوستتون دارم
موفق باشید
...بدرود
ارسال یک نظر