دوشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۵

یافتم...یافتم


دیشب رفتم «یادمان بیست و هشتمین مین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در سال شصت و هفت». قصدم نیست در اینجا دربارۀ این جنایت بنویسم. از روزی که این جنایت هولناک صورت گرفت تا امروز در کنار عزیزان قتل عام شده بوده ام و هر چه در توان داشته ام برای افشای جنایت کاران و ستایش آن قهرمانی های کم نظیر تاریخی در برابر آن بکار بسته ام (چه بهتر که بگویم بسته ایم). این روزها  با توجه به انتشار نوار صوتی آیت الله منتظری و اعتراف به انجام این جنایت علیه بشریت از طرف حاکمان، در این باره بسیار صحبت شده و تلاش های ارزنده ای برای محکومیت جهانی این جنایت و پیگرد دست اندرکاران آن صورت گرفته است. 

نکته ارزنده ای که در این جلسه دستگیرم شد اما چیز دیگری ست.
سخران جلسۀ دیروز خانم دکتر راحلۀ طارانی روانشناس، فعال سیاسی و حقوق بشر بود که از کالگری تشریف آورده بودند. خود ایشان نیز برادرشان را در جنایت دیگری در سرکوب جنبش سبز در سال هشتادو هشت از دست داده اند. برادرشان همان فردی بود که ماشین نیروی انتظامی سه بار عقب جلو کرد و از روی جسدش رد شد (احتمالا همه آن فیلم دردناک را دیده ایم و یادش گرامی باد). 
سخنرانی ایشان در مورد تاثیر کشتارها بر روانشناسی فعالان سیاسی و خانواده های این جان دادگان بود.(جانباختگان را نمی پسندم چون باور ندارم آن ها باخته اند.) ایشان توضیح داد وقتی نتوانیم عزاداری مناسبی برای یک عزیز از دست رفته کنیم، اضطراب حاد حاصل از فاجعه به یک اضطراب مزمن تبدیل می شود و اضطراب مزمن چه تاثیری بر افکار ما می گذارد. او بلایی را که بر سر خودش آمده بود صمیمانه با ما در میان گذاشت. 
دکتر طارانی چند تاثیر مهم این نوع اضطراب را نام برد و در مورد آن ها توضیح داد.
سیاه و سفید دیدن پدیده ها
عمومیت بخشیدن
پیشبینی های منفی و بی نتیجه دیدن تلاش ها
او معتقد بود بسیاری از رفتارهای فعالان سیاسی ما متاثر از اینگونه بحران هاست و خیلی ربطی به مواضع سیاسی ندارد و اینکه آن ها نمی توانند دیالوگ سازنده ای داشته باشند، واگرایی نشان می دهند، به قول من به «مطلق اندیشی» می افتند، حاصل و پیامد این مسائل روانشناختی ست.
بهره گیری از دیدگاه های روانشناختی در کار سیاسی یک ضرورت انکار نشدنی در زمان ماست که متاسفانه اهمیت آن درک نشده است. من قبلا هم در مصاحبه ها و مقالات  به این مهم اشاره کرده و این نیاز را در برخوردهای غیرقابل درک برخی از عزیزان با تمام وجود حس کرده ام، به همین دلیل می خواستم وسط جلسه بلند شوم و فریاد بزنم «یافتم....«یافتم» ...
کاش عزیزانی که توانایی لازم را دارند، بیش از پیش اهمیت پژوهش و انتشار مقالات در این زمینه را درک کنند و پا در میدان بگذارند. ما درد را با گوشت و پوست احساس می کنیم.

۱ نظر:

Simin Fardin گفت...

دوست گرامی خیلی جالب نوشتید من هم از طرفداران کارهای راحله هستم و بنظرم انسان بسیار مثبت و محترمی است، اما فکر می کنم در تحلیل شما مسائل مهم دیگری نیز می بایست جا داد، آنهم بینش و تحلیل طبقاتی است آنکه عدهٔ زیادی از ایرانیان غلیرغم مشکلات بسیاری در بدو ورود و آغاز مهاجرت از نظر مالی و معنوی داشته اند امروز به لطف تحصیلات و کارخود بهرمند از موقعیت اجتماعی مناسب هستند ـ تیم، در حالی که مثلاً در همین فرانسه ۹میلیون نفرزیر خط فقر زندگی میکنند ودرسال بین ۴تا۵هزارنفر درخیابانها از سرماوگرسنگی می میرند وامرروانکاوی وروانپردازی متأسفانه در موردشان میسرنخواهدبود.