هما برام از ایران عکس ها و یادداشت های قدیمی ام را اوورده که پس از سال ها دوری از روزگار در بند بودن، حسابی منو به خودش مشغول کرده... .
یک سریش مربوط به آموختن شعره. مثلا یک دفترچه دارم که واژه های ترکیبی جالب را در آن یاد داشت کرده ام. گلبانگ (گل + بانگ). آسیاب (آسی+ آب). شدآیند (شد+ آیند) و ... دفترچه ام با این شعر از شاعر بزرگ سنایی آغاز می شه:
باد رنگین است شعر و
خاک رنگین است زر
در یک دفترچه شعرهایی رو از شاعران بزرگ مثل تی اس الیوت ترجمه کرده ام. کتابچه دیگر مربوط به یادداشت برداری از منابع مختلف دربارۀ شعر مثل کتاب های موسیقی شعر و صور خیال استاد شفیقی کدکنی و غیره است.
دفتر هایی هم شامل ابتدایی ترین تجربه هایم در شعر:
مثلا نوشته ام ...
دوبیتی ها:
ماه می آید و شب باز سیاه است
جان نیست به پاها و هنوز اول راه است
از صبح جز امید دگر هیچ خبر نیست
خورشید چو ما سوخته دل در دل راه است.
با برگ به جز مرگ به پرواز کسی نیست
آتش به دل خویش زد و باز بسش نیست
تا خاک هزار پیچ و تاب است به راه
از باد خزان که می وزد هیچ غمش نیست.
چند دفترچه مربوط به ترجمه سفرنامه های پر از هایکوی «باشو» هایکوسرای بزرگ ژاپن است که مثلا وقتی از سفر برمی گرده و خواهرش به رسم ژاپنی ها، موهای سفید مادر از دست رفته شان را در کف دستش می ذاره، می گه:
چون به دست برگیرمشان / ذوب خواهند شد / در گرمی اشک هایم / تارهای بلورین یخ ....
یاد حرف های استاد «نوح» می افتم که تو مستند «یادمانده هایی به یاد ماندنی» مرتبا بر دانشگاه بودن زندان در زندگیش تاکید می کنه.
چه دورانی بود....باید خاطراتم رو بنویسم.
یک سریش مربوط به آموختن شعره. مثلا یک دفترچه دارم که واژه های ترکیبی جالب را در آن یاد داشت کرده ام. گلبانگ (گل + بانگ). آسیاب (آسی+ آب). شدآیند (شد+ آیند) و ... دفترچه ام با این شعر از شاعر بزرگ سنایی آغاز می شه:
باد رنگین است شعر و
خاک رنگین است زر
در یک دفترچه شعرهایی رو از شاعران بزرگ مثل تی اس الیوت ترجمه کرده ام. کتابچه دیگر مربوط به یادداشت برداری از منابع مختلف دربارۀ شعر مثل کتاب های موسیقی شعر و صور خیال استاد شفیقی کدکنی و غیره است.
دفتر هایی هم شامل ابتدایی ترین تجربه هایم در شعر:
مثلا نوشته ام ...
دوبیتی ها:
ماه می آید و شب باز سیاه است
جان نیست به پاها و هنوز اول راه است
از صبح جز امید دگر هیچ خبر نیست
خورشید چو ما سوخته دل در دل راه است.
با برگ به جز مرگ به پرواز کسی نیست
آتش به دل خویش زد و باز بسش نیست
تا خاک هزار پیچ و تاب است به راه
از باد خزان که می وزد هیچ غمش نیست.
چون به دست برگیرمشان / ذوب خواهند شد / در گرمی اشک هایم / تارهای بلورین یخ ....
یاد حرف های استاد «نوح» می افتم که تو مستند «یادمانده هایی به یاد ماندنی» مرتبا بر دانشگاه بودن زندان در زندگیش تاکید می کنه.
چه دورانی بود....باید خاطراتم رو بنویسم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر