امروز دوباره کلاس داشتیم. درس امروز روانشناسی بیماری های قلبی بود- سخنران هم یک روانشناس و از مسئولین بازپروری. امروز فهمیدم که چقدر در زمینهٔ بهداشت به بی سوادی دردناکی دچارم. آقای استاد اونقدر قشنگ توضیح می داد که عوامل نه گانهٔ ناراحتی قلبی چیه، و با چه تحقیقاتی و چه جوری بهش پی برده اند. امروز روانشناسی ای رو شنیدم که با پزشکی و آنوتومی بدن ترکیب شده بود. از بیوشیمی می رفت تو آنوتومی از اونجا می رفت تو روانشناسی و بر می گشت ...
استاد توضیح می داد چه کارهای ساده ای می شه کرد که جلوی ناراحتی های قلبی رو گرفت و یا اون رو معالجه کرد.
امروز فهمیدم که در آغاز ماه سوم دورهٔ بازپروری، دو سوم افراد ادامه نداده اند و ول کرده اند و اینکه از آن هایی که آمده بودند ۵۰٪ ورزش های لازمه رو کمتر از برنامه انجام می دادند. همچنین متوجه شدم چرا بداخلاقم، چرا عصبی می شوم، چرا کابوس می دیده ام، زود رنج شده ام و سیکل باز پروری برای رفع این مشکلات چرا و چقدر طول می کشد ...
از شما چه پنهان! امروز یک بار دیگه مثل بچهٔ آدم سر کلاس نشستم و با آگاهی هر چه بیشتر از ارزش خرد و دانش و شعور و نقش معجزه گرانهٔ آن در زندگی لذت بردم.
می دونین؟ امروز دو بار برای خودمان کف زدیم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر