پرنده و آينه
از هر روزنه اي
جستجوگر آن آشناي گمشده بودن
پيگيرانه پافشردن و بال كوبيدن
تهي شدن . . .
در چرخش تكرار
از خويش تهي شدن
رها كردن و باز آمدن
و در دو سوي يك آينه
به گفتگو نشستن
و در يقيني نايافته
هستي را
به تلاشي عاشقانه انباشتن
آري
قصه همين است
تمام قصه همين است.
۱ نظر:
آنچه بینی تو ز دل جوی ، ز آئینه مجوی
کاینه نقش شود لیک نداند جـــان شـــد
ارسال یک نظر