پنجشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۵

پیشی


این پیشی ما کلا کسی رو تحویل نمی گرفت. یک جوری رفتار می کرد که انگار هیچ سر رشته ای از زبانی که ما بکار می بریم نداره. خیلی هم که اصرار می کردیم چیزی رو بهش بگیم، پشتش رو به ما می کرد و می شست.
اما از وقتی مجبور شده با هاپوی بچه ها زندگی مشترکی داشته باشه، از رفتار اونا با هاپوشون کلی چیز یاد گرفته و تغییر رفتار داده. حالا که فعلا دوباره برگشته پیش ما، کمی تا قسمتی مثل هاپو شده.
می گم پیشی بیا اینجا بشین تا من پشم هاتو شونه کنم، میاد می شینه. مئو مئو می کنه که به من غذا بدین، می گم: پیشی! الان وقت غذات نیست که، آروم می شه.
هی ام میاد می گه می خوام برم بیرون- قبلا اصلا خوشش نمیومد و کلی باید تشویقش می کردیم تا یک کم بره دم در. انگیزه اش هم روشنه. می ره جلوی پنجره جولون می ده و حسرت و صدای هاپو رو در میاره.
می دونین؟
بالاخره یک موجودی توی دنیا هست که آدم ازش تاثیر بگیره