شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۹

نقد فیلم- شهبانو و من

یه فیلم دیدم به نام «شهبانو و من» که همزمان با ابراز تاثر از خودکشی عیلرضا پهلوی در فیس بوک گذاشته شده بود. فیلم حاوی نکات قابل توجهی ست و بسیار دقیق و استادانه ساخته شده، اگرچه ساخت و بافتی ظاهرا غیر حرفه ای و صمیمانه با کارگردانی یک خانوم جوان با سابقهٔ چپ داشته باشد. (اینکه برای اعتبار تراشی باید چیزی بعنوان سابقهٔ «چپ» در رزومهٔ کسی باشد، خودش قابل تامل است.) در این فیلم کنترل های مرحله ای دقیق پیشبرد فیلم از انتخاب لوکیشن و فیلم برداری گرفته تا ادیت فیلم توسط مشاورانِ بسیار کاردانِ هنری فرح و در واقع وجود یک تهیه کنندهٔ سینمایی قدرتمند در پشت پرده کاملا مشهود است، اما باید اعتراف کرد که این تهیه کنندگان بسیار حرفه ای فیلم به خیال خود آنقدر آگاهانه و خوب عمل کرده اند تا نقش صمیمانه ولی قدری ساده لوحانهٔ کارگردان که بیش از اندازه خود را در صحنه ها جا می دهد و اصرار عجیبی دارد کنار شهبانو قرار بگیرد استمرار یابد و تاثیر آن بر چهرهٔ دلخواهی که متصورند از این شهبانو بر پرده شکل بگیرد کاسته نشود. این فیلم را باید یک تیزر سیاسی تبلیغاتی خوش ساخت قلمداد کرد که انگار برای یک انتخابات!؟ ساخته شده است.
و اما اشتباه بزرگی در ترسیم نقش اول فیلم صورت گرفته که به دید من دلیل آن معضلات بزرگ پارادایم سیاسی مشروطه خواهی و زیر سئوال رفتن جدی آن در میان جوانان برخلاف گفتارهای کلیشه ای محفل سلطنت طلبان در فیلم است.
کانال مستند ای کیو اچ دی (EQHD) در این روزها سریال مستندی را نشان می دهد به نام نظام های سلطنتی در آسیا. هر یک از این مستندها شرح حالی در بارهٔ شاهنشاه و نظام شاهنشاهی در یکی از کشورهای آسیایی ست و جالب اینکه علیرغم دید بیش از اندازه مثبت تهیه کنندگان فیلم به این نظام های شاهنشاهی، وجوه بسیار منفی مشترکی در بین همهٔ آن ها سراپای فیلم ها را گرفته است. یکی از دردناک ترین آن ها در کنار دیکتاتوری و بی توجهی به مردم، وجود هاله ای مقدس گرد خانوادهٔ سلطنتی و جدا و ممتاز دانستن آنان از سایر آحاد مردم در زیر چتر حمایت بی چون چرای ساختارهای مذهبی در این کشورهاست. انگار که پادشاه و شهبانو مثل مردم عادی نیستند و چون نیستند نمی توانند مثل مردم عادی زندگی کنند. هاله ای از حشمت و جلال و یک برتری و تقدس باید در تمام تصاویر زندگی آنان سایه بیندازد و اجازه داده نمی شود کسی این پرده را بدرد. چون برای توجیه قدرتی غیر قابل توجیه به این سایهٔ ایزدی نیاز است.
هنگامی که در خیابان های تهران شعار « مرگ بر دیکتاتور چه شاه باشه چه دکتر» سر داده شد و کتمان نمی کنم عمیقا از حمایت جوانان از چنین شعاری خوشحال شدم، با خود اندیشیدم، سلطنت طلبان پس از رویدادهای جنبش سبز و شنیدن این شعارها از طرف مردم چه خواهند کرد؟
شهبانویی که در خیابان قدم می زند و پابرهنه بر سر خاک شوهرش می رود، توی کافی شاپ قهوه می خورد و با دیگران گپ می زند، و با فیلم سازش گیرم با قدری تفاخر بحث می کند و اینور و اونور می رود هر چه باشد دیگر شهبانو نیست و بیهوده می کوشد از کارگردانش بخواهد او را هنوز هم شهبانو خطاب کند. این نوعی اعتراف به عدم مطلوبیت آن چهرهٔ مقدس و هالهٔ نورانی در بین مردم بویژه جوانان ماست. اگر او مجبور می شود (بگذار چشمم را ببندم و بگویم تمایل می یابد و نه مجبور می شود) برای تبلیغ سیاسی خود و خانواده اش به ارائه چنین چهره ای از خود بپردازد، چه بداند و چه نداند عملش به معنای پذیرش شکست پارادایم سلطنت طلبی ست و دفاع او از تمام جنایت های محمدرضا شاه آن هم با توجیه وجود دوران جنگ سرد، چیزی را عوض نمی کند.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خوب یا بد گذشته
الآن چی برای زمان حال چی داری بگی؟؟؟؟
جیزی هست که بخوای بهش افتخار کنی؟؟