جمعه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۹

دردناک

فکرش رو بکن! یک وقت خبر بشی یکی دیگه سر کار نمی آد ... یک روز، دو روز ...  و تلفن رو جواب نمی ده و هیچکس هم ازش خبری نداره. به پلیس زنگ بزنی و پلیس بره دم خونه اش و  ببینه همسایه ها هم ازش خبر ندارن و بعد کلید بندازن برن تو خونه اش که بوی تعفن گرفته و ببینن در حالی که داره خشک می شه، میان کثافت هاش توی جا آروم خوابیده. تکونش بدن چشماش رو باز کنه و معلوم بشه پنج روزه توی جاش فلج شده و مونده و کسی رو هم اصلا نداره که گاهی بهش زنگ بزنه و ازش خبری بگیره.
می دونی؟ اگه تلفن یکی از همکاراش به پلیس تورنتو نبود، همین جور می مرد و کسی خبر نمی شد.

چند سال پیش رفته بودم دوست هنرمند و معماری را ببینم و در مورد فیلم شهر از او سر نخ هایی بگیرم. با اولین سئوال هایم در مورد اینکه ما به چی می گیم شهر و به چی نمی شه گفت شهر... منو پشت پنجره برد و خانه ای را در آنسوی خیابان نشان داد و گفت:
اون خونه رو می بینی؟ گفتم آره. گفت اونو داشته باشد تا یک چیزی برات تعریف کنم. و اینجوری به صحبتش ادامه داد:
من در یکی از محلات قدیمی در کوچه ای بزرگ شده ام که همه همدیگر را می شناختند، اگر کسی بیمار بود، یکی آش می پخت می برد، یکی دارو درمانش می کرد و همه به عیادتش می آمدند. کسی داشت می مرد، همه بالای سرش بودند و بعد از مرگش تا یک هفته در محل مان مراسم بود و همه به بازماندگانش روحیه داده و برای ادامهٔ زندگی شان مساعدت می کردند.
البته فضای خصوصی محدود بود، فضولی تو کار دیگران خیلی زیاد بود و آزادی های فردی هم به همین دلیل تا حد زیادی نادیده گرفته می شد و کافی بود کسی خارج از چارچوب های سنتی محل عمل کنه تا با اعتراض دیگران روبرو بشه.
خوب زندگی شهری را مدرن کردیم، و مردن شدیم و حالا هم آمده ایم اینجا، قسمت پیشرفتهٔ شهر. اون خانه ای که می بینی خانهٔ یکی از اعضای جبههٔ ملی ست. کسی که چهل پنجاه سالی فعالیت سیاسی و اجتماعی کرده و کیا بیایی داشته، ولی این سال ها با کهولت سن تنها زندگی می کرد. چند وقت پیش بوی تعفن شدیدی از خانه اش به مشام همسایه ها رسید. به پلیس زنگ زندند، آمدند در را شکستند رفتند تو... چند هفته ای از مرگش می گذشت.
دوباره نگاهی به من کرد و گفت: ما زندگی شهری را از آنجا به اینجا کشیده ایم. نه اینکه بگم فضاهای زندگی خصوصی و فردی را نباید ارتقا می دادیم، نه این کار یک ضرورت بود. ولی برای این کار به ارزش های اجتماعی زندگی شهری صدمات بسیار جدی زدیم و حتی خود فضاهای خصوصی هم به شکل دیگری آسیب دید.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

میشه این نتیجه را گرفت که اکثر کارهای انجام شده در مملکت بی برنامه و حساب و کتاب بوده و بطور افراط تفریطی عمل شده و نتایجی که می بینیم بدست آمده. به قول شیخی از هرچیزی که دیدیم بدش را برداشتیم و خوبش را دور ریختیم و از فرهنگ خودمان هم خوبش را دور ریختیم و بدش را نگهداشتیم. و نتیجه این وضعی است که دیده می شود

ناشناس گفت...

نه همیشه هم این جور نیست نمونه اش اینکه این اتفاق فقط در اینجا نیفتاده بلکه در تورنتو وجاهای دیگری هم اتفاق افتاده .وباز هم اتفاق خواهد افتاد.یکی از دلایلش نوع زنگی امروزی است وتغییروضعیت نهاد خانواده .که جایگزینی روابط ونهاد های دیگری راایجاب می کند.