گاه خبری را که انتظار وقوعش را می کشیم، باز باور نمی کنیم، بویژه اگر خبر اعدام باشد. آن هم خبر اعدام کسی که مدت ها در نشریات و سایت ها با هستی و زندگی و شرح حال دردناک و جنایتی که به گردن او بسته شد، دنبال کرده باشی.
مدت ها پیش وقتی برای اولین بارها به کابین اطاق ملاقات زندان اوین وارد شدم تا با همسرم ملاقاتی داشته باشم، به نوشته ای کنار پنجره برخوردم که برایم بسیار تکاندهنده بود. کسی نوشته بود:
نسرین! فردا مرا برای اعدام می برند. بدان که همه اش به خاطر تو بود.
نویسنده این پیام امید داشت که نسرین مورد نظرش در روزهای ملاقات زنان برای ملاقات به همین کابین بیاید و نوشتهٔ او را ببیند. بعدها در میان زندانیان بندهای عمومی قصهٔ جنایت های بیشماری را شنیدم و عجیب اینکه عشق و جنایت ارتباط زیادی در این ماجراها داشت.
زندگی برای زندانیان متهم به قتل بسیار وحشتناک بود. بسیاری از آن ها تا پایشان به چوبه اعدام برسد، وحشیانه بازجویی شده، بارها به بازپرسی و دادگاه رفته و زجر بیماری های بسیار دردناک روانی را تحمل کرده بودند. زندانیان چنان برای اعدام شدگان که گاه افراد مختلفی را به شکلی وحشتناک کشته بودند، مراسم ختم و عزاداری می گرفتند و دل می سوزاندند که باورکردنی نبود. هیچکس عبرتی از این اعدام ها نمی گرفت و کسی شک نداشت که جنایت اعدام در مورد این زندانیان بسی بزرگ تر از جنایتی ست که به دست آنان رخ داده است، بویژه که داستان جنایت این قربانیان اعدام در اغلب اوقات نشاندهندهٔ فضای روانی بسیار خاصی بود که جنایت در آن واقع شده بود.
شهلا جاهد امشب اعدام شد. روایت زندگی دردناک او را می توان از زوایای مختلفی نگاه کرد: قربانی شدن دو عشق و یک خانواده در پای هوسبازی های یک اقتدار مردسالار. فاجعه ای به نام قصاص و سیستم قضایی به غایت عقب مانده در جمهوری اسلامی. و ناعادلانه بودن حکمی به نام اعدام
اینکه آخرین صحبت های شهلا جاهد قبل از اعدام بلافاصله در یوتیوب قرار می گیرد و اعتراض به اعدام او به شکلی وسیع بازتاب می یابد اما نشان از آن دارد که لغو هرگونه اعدام می رود که به خواسته ای اجتماعی فراروید و دیگر تنها خواستهٔ خانواده و نزدیکان قربانیان آن نباشد.
یادم هست آقای معمار نقاش منظره ها بر روی دیوارهای زندان در آخرین دادگاهش به قاضی گفته بود: آقای قاضی من یک سئوال دارم. جرم قتلی که به من چسبانده اند این بود که برای جدا کردن دو جوان از یکدیگر مداخله کردم و کشته شدن یکی از آن ها کاملا اتفاقی و در اثر ضربه ای مغزی بود که خواستهٔ من نبود. اما شما چندین سال است مرا می برید و می آرید و نقشهٔ اعدام مرا در سر دارید و می دانم بالاخره هم کار خودتان را می کنید. به راستی از ما کدام یک قاتلیم.
معمار آخرش هم قصاص شد، نه به خاطر اینکه خانوادهٔ مقتول حاضر به رضایت نبود، بلکه به این خاطر که خانواده اش نتوانست خانه شان را بفروشد و پول درخواستی را به خانوادهٔ مقتول بدهد و هنوز تا روز اعدام به دنبال جایی بود تا بلکه خانوادهٔ پر اولاد را بعنوان مستاجر بپذیرند.