پنجشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۹

از آرشیو وبلاگ (نوامبر 2005)

ما ها

حتما شده كه از خودت بپرسي اصلا ما برا چي زندگي مي كنيم، نه؟ حتما جواب هاي را هم كه بهش مي ديم چه در قالب باورهاي مذهبي و چه در تحليل هاي فلسفي يا روايت هاي اسطوره اي متعدد بلدي ديگه . . . ما به دنيا آمده ايم تا . . .چه بكنيم و چه نكنيم . . .. از همش جالب تر اينه كه ما آمده ايم كه به جاي ديگه اي بريم، اما فعلا تو اين كارامسرا كه اسمش دنياست، گير كرديم.
بحث ديگه اي هم هميشه در كنارش داشتيم و اون اينه كه وظايف ما در اين دنيا چيه... برامون كلي هم وظيفه تعيين شده . . . بعدم قراره يه روز امتحان پس بديم و كارنامه ي قبولي بگيريم.
البته جواب هاي ديگه اي هم داريم مثل اين جواب نازنين خيام وار كه: چون آمدنم به من نبد روز نخست/ وين رفتن بي مراد عزمي ست درست/ برخيز و ميان ببند اي ساقي چست/ كه اندوه جهان به مي فرو خواهم شست./ حتما گاهي اين جواب ها متقاعدت كرده و گاهي هم فكر كردي چه پاسخ هاي ناقصي ممكنه به نظر برسن، نه ؟


واقعيت اينه كه ما برا خيلي چيزامون هنوز جواب هاي قطعي نداريم. از كجا، از كي، به كجا، تا كي، چرا و . . . سئوال هاي دشواري هستن و برا جواب دادنشون بايد تصور دقيقي از جهان كهين و مهين داشته باشيم كه هنوز نداريم. ما زمان رو دقيقا نمي شناسيم، به همين دليل جواب هايي كه با اون رابطه دارن شكل مبهمي پيدا مي كنن.


مي دوني ما تو جهان عظيمي از نادانسته ها به سر مي بريم. از يه جاش واردش شديم، ولي اون گذشته و آينده ي عظيمي داره كه ما نمي دونيم . . . مولوي مي گه پشه كي داند كه اين باغ از كي است/ او به فردين زاد و مرگش در دي است


اما يه چيزي رو مي دونيم و اون اينه كه ما مي تونيم قدم به قدم جهان رو بشناسيم و تغييرش بديم. مي دونيم كه سرنوشت اون ديگه به سرنوشت ما گره خورده . . . مي دونيم واقعيت اجتماعي داريم و درسته كه تك تكمون مي ميريم، ولي اجتماعمون زنده است و زنده باقي مي مونه. مي دونيم زندگي مصيبت مي تونه نباشه و يك موهبت باشه و مي دونيم ما آدم ها موجودات غريبي هستيم. مي تونيم بشينيم و تو فكر و خيالمون رويا هايي رو بپرورونيم و اون ها رو تحقق ببخشيم، مثلا پرواز كنيم، زير درياها بگرديم و . . . و يك دنيا پر از آزادي و عدالت رو با دستامون بسازيم. ممكنه بعضيايي كه به فرديت خوشون اصالت مي دن، اين كا را رو ابلهانه بپندارن و بخوان يه جوري منتظر بشن تا بميرن و راحت بشن. ما آخه نمي ميريم و از اينكه نمي ميريم هم ناراحت نيستيم. ما زندگي شگفت انگيزي داريم و شادمانه تلاش مي كنيم. مي دونيم كه خيلي چيزا هست كه نمي دونيم، ولي براي يافته هامون ارزش قائليم و اونا رو گسترش مي ديم. ما روياهامون رو مي پرورونيم و جهان رو شبيه اونا مي كنيم و براي اين كار از همه ي دانش ها، گفته ها، داستان ها و اساطيرمون بهره مي گيريم

هیچ نظری موجود نیست: