چهارشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۹

پاسخ

نمی خواهم باورم کنی. نمی شنوی آنچه را که می گویم. برای تو نمی گویم... برای تویی که از پیش هستی شگفت انگیز این دنیای دائما دیگرگون را دانسته ای و به چیزی تازه نیز نیازی نداری... برای تویی که سئوال های سنگین بر شانه هایت سنگینی ندارد، برای تویی که معمای جهان را یافته ای و به تکثیری می اندیشی که بزودی ابدیت خواهد کرد...
در آن دور دست ها کسی کلامی را بر بال باد گذاشته بود که در دست های مضطربی  دچار تردید به من رسید...

 پاسخش را می گویم تنها 

هیچ نظری موجود نیست: