شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۹

تاریکی

هما تو تاریکی خوب نمی بینه. من باید حواسم باشه که موقع پیاده روی، وقتی خیلی تاریک می شه، دستش رو بگیرم.
می گم: نگران نباش اینجا صاف صافه.
بعد دوباره می بینم که وامیسه و با احتیاط قدم بر می داره. من هم کمک می کنم تا اون چند قدم رو بریم تا دوباره نور باشه و بتونه راحت راه بره.
می گم: تو که نمی بینی، وامیسی چی رو نگاه می کنی؟
می گه: آدمی که چشمش ضعیفه، معنیش این نیست که نمی بینه، چیزای نامربوط می بینه... مثلا اینجا ( اسفالت صاف رو نشون می ده) پله است ...
راست می گه. منم که گوشم مشکل داره این نیست که نمی شنوم. چیزهایی رو منقطع می شنوم، کلماتی رو یک کلمات دیگه می شنوم ... و چون خوب نمی شنوم و خسته می شوم، خیلی وقت ها اصلا گوش نمی دم ...

می دونی؟ آدم یک چیزی رو که به نظر میاد نمی فهمه، معنیش این نیست که "نمی فهمه"، یک چیز دیگه می فهمه...

هیچ نظری موجود نیست: