شنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۹

چهارراه

در پشت دیوار شیشه ی یکدست و تمام عیار کافی شاپ که گاه به کل فراموش می شد، نشسته بودیم و تماشا می کردیم. چهار راه تمام چشم انداز را گرفته بود. شیر قهوه ی نسبتا داغ زورش به سرمایی نمی رسید که توی تنم رفته و روی ذهنم ماسیده بود. هما پرسید:


- به چی داری فکر می کنی؟


- داشتم فکر می کردم چقدر چیز باید یاد این شاگرد تازه ام بدم، تا بتونه یه چیزی با این دوربین عکاسی- فیلمبرداری هدیه گرفته اش بسازه.


- مثلا چی باید یاد بگیره؟


- چه میدونم. چهارراه را نگاه کن. فکر کن می خواهی یک فیلم یک دقیقه ای ازش تهیه کنی که محتوا و هستی شو به تماشا بذاره. چه تصویرایی باید ازش بگیری؟


- نمی دونم. رفت و آمد. چراغ های خطر. اون ساختمونه...


- آره همینه. می شه یک داستان هایی رو پیدا کرد که جذابش بکنه. تضاد عبور پیاده ها و سواره ها مثلا می تونه جالب باشه. چراغ های خطر سفید و قرمز. خوب برای پیاده ها، توقف یعنی سوز وحشتناکه منهای ده درجه. برای سواره ها یعنی استراحت. خوب این ماجرا توی فضایی اتفاق میفته که معماری چهار راه رو بوجود اوورده، درست مثل ساختمان آجری دادگاه که اشاره کردی و ... اون ساختمان بلند شیشه ای بانک و ... مثلا اون دور تر زمین پاتیناژ "وینتر سیتی".


هما با یک درنگ طولانی گفت:


- راست می گی ها. آدم دقت که می کنه، چقدر مطلب داره این چهارراه.


- تازه حالا باید برای محل دوربین و حرکت های اون یه فکرهایی کرد. من باشم، از این فضای کلی چهارراه توی یک نمای باز با یک پن کوتاه شروع می کنم. روی اون خانومه که منتظر، پشت چراغ اون طرف خیابان ایستاده درنگ می کنم. بعد توی یک نمای نیمه بسته سرما رو تو دامنش در مقایسه با اون آقاهه که تو اتوبوس ایستاده و یه آیپاد توی گوششه و انگار داره می رقصه، نشون و بعد تعلیقش می دم. بعد با یک زوم بک طولانی دویدنش رو به این سمت دنبال می کنم و با یک پن و تیلت نامحسوس به سمت زمین پاتیناز می رم و ازش عقب میفتم تا از کادر بره بیرون. بعد توی یک نمای نیم بسته اسکیت بازها رو می گیرم که میان توی کادرم ...


زمین و نور به غایت سفید وینتر سیتی باعث می شد آدم سوز سرما رو فراموش کنه. یک کمی راست شدم. هما هنوز خمیده بود و می لرزید. بچه ها که به نظر می رسید به اندازه ی کافی بازی کرده اند، می خندیدند و سرسر خوران و به سوی ما می آمدند... یکی از بین ما و اونا با شتاب و مهارت زیادی چرخ می زد و می گذشت ...


۳ نظر:

شبنم گفت...

in 2 ta poste shoma cheghadr ba ham peivand daran
adami ke dide honari be zendegi dare, nemitune routinha ro bepazire.
chon dide honari, dide amigh,nokte sanj va khallaghanast
dar hali ke routinha ghalebhaye tayin shodeyian ke az darichashun ke be zendegi negah koni,hameye adamha yek sheklan va zendegishun be yek ja khatm mishe\;kheilia behesh migan movafaghiat vali mishe ham goft roozmarregi!

شبنم گفت...

migam amu tu zehnetun hamaro film kardida!adam bayad moraghebe khodesh bashe..ha ha ha

احمد سپيداري گفت...

amu adam khodesh ham, ham ine ham oun (fazzification!!?? yadet nare. adam film ke yad begire, ye jure dige ei mishe ... man fekr mi konam dige be jaye kelase ensha va ya "writing research papers" bayad dars filmsazi bezaran, ye bar ba Ahmad kelas haye yek ruze amuzesh film tarahi kardam, Ahmad ba'd ha takmilesh kard o ejra ham kard va mi goft kheyli aali javab dade