هیچ یادم نمی ره. سال ها سال پیش، با یکی از دوستان به آباده رفته بودیم . اون وقت ها هنوز یک شهر بسیار کوچکی بود - اگرچه شهر بود و پیشینهٔ فرهنگی باارزشی داشت. دوستم آباده ای بود و آنجا را بخوبی می شناخت. برای پیاده روی به سمت کوهپایه های حواشی شهر به راه افتادیم. مسیر از قبرستان شهر می گذشت. در قبرستان بی حصار ساعت ها پرسه زدیم. یعنی سر بسیاری از گورها ایستادیم و دوستم سرگذشتی از شخص به خاک سپرده بازگو کرد:
روایت هایی شیرین و تلخ زندگی یک شهر در خاطرهٔ گورها...
روایت هایی شیرین و تلخ زندگی یک شهر در خاطرهٔ گورها...
چندی پیش کتابی در بارهٔ تاریخ پیدایش شهرها خواندم. نظریه ای وجود داشت که ایدهٔ ساختن شهر ها از گورستان ها گرفته شده - بدین معنی که گورستان ها از شهر ها قدیمی ترند...
نمی دونم؟! ولی اینو فهمیدم که آدم ها با شهر هاشون و شهر ها با گورستان هاشون پیوند عجیبی دارن ...
نمی دونم؟! ولی اینو فهمیدم که آدم ها با شهر هاشون و شهر ها با گورستان هاشون پیوند عجیبی دارن ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر