جاسیگاری از بی حوصله گی های متداول پر بود
و دود به جا وامانده
به دنبال یک عبور کشیده می شد ...
تکرار خاطره ای تلخ هزار بار در هوا چرخید.
گلدان آب را
از لکه های میخک سرخ پر می کنم
صندلی ها را به پشت میز برمی گردانم
و باز
- با فاصله ای طولانی -
آخرین نفری هستم
که اطاق را ترک می گوید.
تهران - ۱۳۸۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر