دوشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۵
همین
پنجشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۵
جرم ما
حسرتي در كاسه
ديوارها بر ما تنگ شد
و بلندگوها
تمام شب را
به صدایی بلند
برايمان كميل خواند
تا از درد شلاق هامان کاسته شود
دفترهاي زیادی را سياه كرديم
تا براي خط زدن خود آماده شويم
و دوربين هایی حيرت زده
آماده شدند
تا از آتش چهره ی در هم شكسته ي ما
بازار دروغ را گرم کنند
راهي دادگاه شديم تا
- به جرم خيانت ناكرده -
كاه در پوست
بر دروازه هاي شهر
قصه وحشت بخوانيم یا
در دخمه هاي سياه بپوسيم
جرم ما اين بود
که قدمي برداشته بوديم
ما که هنوز زنده بودیم
مورد "عفو" قرار گرفتیم و آزاد شدیم
- مضحكه ي خاص و عام -
بیرون که آمدیم
آنقدر خاطره و اعتراف نامه
پيشمان گذاشتند
كه تا پايان عمرهم وقت نبود بخوانيم
زمان گذشت
زمان گذشت و
ما مظلومانه تماشا كرديم
نمايشي بزرگ جريان يافت
می گفتند زمان آن رسیده که
در انتخابي بزرگ
امید های برباد شده مان را
دوباره آواز دهیم
ماجرای تازه ای بود
اگرچه کاندیداها همان
سخنگويان
- دلسوزانه -
به ما كه نماينده اي نداشتيم
توصیه می کردند
كه از ميان آن ها
به آنكه جا افتاده تر است و
كار را مي داند
چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵
رابطه ی جاودانی انسانی
درسته که تنهایی وحشتناکی انگشتامو خشک کرده و همه چی مثل شب می مونه. اما می دونی انتظار بی فایده است. بالاخره باید کاری کرد. آخی! دیدی؟ تلفن داره زنگ می زنه. اونم چه زنگ باشکوهی
یکشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۵
آوار
شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۵
تصویر های فیلتر شده
جمعه، آذر ۱۷، ۱۳۸۵
عکس
جمعه، آذر ۱۰، ۱۳۸۵
برگشتم
نمی تونین باور کنین
رئیس جمهور سابق آمریکا، داویت د آیزنهاور، در سخنرانی 18 آوریل 1953
جمعه، آذر ۰۳، ۱۳۸۵
تلاش
که فاصله ای نگیرم
که درک کنم و درک شوم
که برای رسیدن
باز راهی بیابم
همه ی کوششم آن که
مسدولانه بیندیشم
و به احترام واژه ی انسان
عاشقانه بیافرینم
اما امروز تنها با یاد خاطره ای
زانو هایم سست شد و
به زمین نشستم
در زیر پاهایی که می رفتند و می آمدند
صدای بوق های ممتد خیابان
ابلهانه لگد مال می شد
پنجشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۵
تقصیر خودشه
یه دوستی می گفت تقصیر خودشه. انگار از دماغ فیل افتاده. بابا یک کم کوتا میومد و زندگی می کرد. تازه یه تکونی به خودش بده هنوز کلی کار ها هست که می تونه بکونه. بره تصدیق رانندگی بگیره می تونه رو تاکسی کار کنه و ... می دونی چی بهش می خوام بگم
آره تقصیر خودشه که تو این وضع فاجعه بار به علت تربیت توی یک خانواده اشرافی گنده دماغه. آره تقصیره خودشه که توی این بحران مرگ آور توانایی تغییر همه چیز رو با یک حرکت نداره، چون اصلا آدم دست و پاداری نیست. و پیشنهاد رانندگی یادگرفتنش هم مثل اینه که وقتی سیل داره یکی رو می بره و اون بابا خودشو باخته، پیشنهاد بدی تلاش کنه همین طور که آب می بردش، تمرین کنه و شنا یاد بگیره
فکر کردم گاهی بجای اینکه آدم به راه حل ها فکر کنه بهتره به همچین آدمی مهر بورزه و هر کاری از دستش بر میاد براش انجام بده
می دونی کمترینش اینه که کنار رودخونه دنبالش بدوئه تا شاید یه جا بشه بهش کمک کرد دستشو به یه چیزی گیر بده و بیاد بالا
شایدم باید تنها نشست و یه دل سیر به حال این زندگی یه غیر انسانی و خشنی که برامون ساختن گریه کرد
دوشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۵
مرگ ستایی و زندگی باوری
وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
در فرهنگ چندین هزار ساله مردم سرزمین ما مسئله مرگ و زندگی به روایت های گوناگون بازتاب داشته که رشته ی تداوم خود را در تار و پود همه باور ها و بینش های جاری در میان مردم اعصار مختلف آن پیچانده و کشانده است
چند روز پیش آگهی مراسم چهلم نزدیکان یکی از همکارانم را بدستم دادند که براستی برایم شگفت انگیز بود. آگهی پوستر سیاه و سفیدی با چاپ نفیس بود که روبان سیاهی دور آن پیچیده بودند. روبان و پوستر را که باز کردم، بر پس زمینه ی آن طرح گرافیکی به خوبی کار شده ی سیاه و سفیدی دیده می شد که با فونت سفید نقدی از زندگی بر آن نقش بسته بود. متن تماما به تقدیس مرگ و مذمت زندگی پرداخته بود
چندی قبل در مراسم خاکسپاری کارگری شرکت کردم. به هنگام در گور نهادن جنازه دو فیلمبردار حرفه ای با دوربین های تلویزیونی بزرگ جسد کفن پیچ را تا عمق گور در نمایی بسته مشایعت می کردند. جالب اینجاست که کلیه ی هزینه برگزاری مراسم کفن و دفن با قرض و وام و غیره تهیه شده بود
یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۵
از سنت های نوآورانه پاسداری کنیم
در جامعه ما نیز چپ ها سنت های بدیعی را در این زمینه از خود بجا گذاشته اند که علیرغم سال ها فرهنگ زدایی سرکوگرانه ی تک صدای موجود، هنوز هم در میان بخش هایی از زحمتکشان و نیروهای مترقی جامعه ما پایدار مانده است
اما چنین به نظر می رسد که تداوم فرهنگ ستیزی حاکم باعث شده اهمیت پاسداری از این سنت های نوآورانه را نادیده بگیریم و گاه از بکارگیری سنت های ارتجاعی موجود نیز خود داری نکرده و چه بسا آن ها را ترویج کنیم
برای مثال ما همیشه بزرگان و فرزانگان جامعه خود را محصول مبارزات اجتماعی و فرزندان برومند ملت می دانستیم و همیشه متوجه بوده ایم که نباید به دام فرد پرستی و رواج کیش شخصیت بیفتیم، اما امروزه می بینیم برخی از بزرگان را تا حد پرستش تقدیس می کنیم و چنان رفتارهایی را در اجتماعات بروز می دهیم که هیچ قرابتی با سنت های ما ندارد. بوسیدن دست، خاکسار کردن خود و دیگران در برابر یک شخصیت اجتماعی مورد توجه، تعلق دادن دستاورد های جمعی به یک فرد برای عظمت بخشیدن به فعالیت های او و غیره مثال هایی ست که این روز ها گزارش آن را در محافل مختلف می بینیم و می شنویم
اخیرا در مراسم ختم برخی از بزرگانمان مجبور شده ایم به ساعت ها وعظ و روضه گوش دهیم که به نظر می رسد مضمون برخی از آن ها توهین به خود متوفی باشدبرخی از افراد نوآوری در این مراسم را هم مردود دانسته و گاه طوری جلوه داده اند که انگار گردن گذاشتن به هر سنتی را می توان در کنار مردم بودن قلمداد کرد. آیا این براستی درست است؟ آیا وقتی حتی انتخاب واعظ نیز ناممکن است و به اجبار باید به خطبای حقوق بگیر حکومتی تن داد، برگزاری مراسم ضروری است؟ کار تا آنجا پیش می رود که در برخی از موارد دولتی کردن مراسم نیز یک دستاورد قلمداد می شود و مثلا شرکت کردن فلان سیاستمدار حکومتی چنان با آب و تاب پز داده می شود که انسان شگفت زده می شوداین ها قطعا بی توجهی به نقش فرهنگ ها و سنت های مترقی در ایجاد فضایی مناسب برای فعالیت های اجتماعی ست. و به نظر می رسد پاسداری از سنت های موجود چپ و نوآوری در این زمینه همان چیزی ست که بدان نیاز داریم و باید برای آن تلاش کنیم. جا دارد برگردیم و راه رفته خود را در این راستا مورد مطالعه و در صورت نیاز مورد تجدید نظر قرار دهیم. بزرگان قوم باید در این زمینه پیش قدم باشند
حق هم دارن
گاهی ما توی ساده ترین تجمعات خودمون هم سایه ی سنگینش رو حس می کنیم. همین که یکی متکلم وحده می شه و نمی ذاره دیگران هم نظر خودشونو بدن، دیکتاتوریه. همین که به باور های ساده ی دگر اندیشانه ی یه آدم دیگه نفرت بورزیم دیکتاتوریه. همین که گوشمان بدهکار نظر دیگران نباشه و نظرمون رو علیرغم مخالفت دیگران به هر لطایف الحیل پیش ببریم دیکتاتوریه؛ و اینکه اطلاعات غلط بدیم یا اصلا اطلاعات لازم رو ندیم تا آدم ها رو به راهی که می خواهیم بکشیم هم دیکتاتوریه. با این دید اگه یک نگاه به دور ورمون بندازیم خیلی چیزا دستگیرمون می شه
البته این نظر که ما باید اول خودمون رو درست کنیم بعد جامعه رو، درست نیست و تنها به این منجر می شه که هیچ فعالیت اجتماعی نکنیم، اما نمی شه بدون مبارزه ی با دیکتاتوری میون خودمون هم، در مبارزات آزادیخواهانه ی پیش رو امید پیروزی داشته باشیم. چرا؟ دلیلش خیلی ساده است: کسی حرفای ما رو برای پیوستن به مبارزه باور نمی کنه- حق هم دارن
سهشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۵
دوشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۵
یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۵
يه دوست
خلاصه اينكه مي ره و مي گه. دوستش خيلي جا مي خوره و مي گه اصلا خبر نداشته و تصورش رو نمي كرده و خلاصه خيلي ناراحت مي شه.
بعد از چند روز دوست من خبر مي شه كه كار به دعوا و دعوا كشي كشيده. به همين دليل نگران مي شه و دوباره مي ره سراغ دوستش كه به اون كمك كنه
دوستش هم براش تعريف مي كنه كه اولش خيلي عصباني شده بوده و داشته تصميم به جدايي مي گرفته؛ ولي ديده آقاشون حق داشته و ... خلاصه همه چيز رو توجيه مي كنه... آخرش هم به دوست من مي گه: راستش رو بخواي سگش به خيلي ها مي ارزه
اين رفيق ما كه داشت برا من ماجرا را تعريف مي كرد آنقدر مات و مبهوت بود كه آدم فكر مي كرد صدا از يه جايي ديگه داره مياد و اون فقط لب مي زنه
مي دوني من بهش چي گفتم؟ گفتم قضاوت تو در مورد اين خانواده اشتباه بوده. تو فكر مي كردي اونا دو نفرن: دوستت و شوهرش؛ ولي اونا سه تان: دوستت؛ شوهرش و سگ شوهرش
جمعه، آبان ۱۹، ۱۳۸۵
با احترام گام برداریم
فکر کردم وجب به وجب خاک این شهر از تلاش پدران ما برای بهروزی زندگی مردم آکنده است و ما باید با احترام زیادی در آن گام برداریم. در حیات مدرسه گفته ای از ذرتشت پیامبر نوشته شده بود که براستی تکانم داد: "از کسانی شویم که زندگی را تازه می کنند و جهان را نو می سازند"
پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۵
راستی
یه دوست دیگه هم می گفت: مقاله ات دچار یه اشکال جدی ست؛ از نظر محتوایی مدیریت مشارکتی ربطی به سانترالیسم دمکراتیک نداره؛ اولی برای حفظ نظام موجوده و دومی برا حاکمیت یافتن مردم
دوشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۵
حقیقت
شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۵
مهر
عسل آفتاب را
در هشتخوان های منظم شانه هایش می مکد ...
آفتابی که از استخوان های ما هم ماندگار تر است
کویر ناگفته ای ندارد
وسعتی ست عیان
که به تنهایی خویشت باز می گرداند
حتی هنگامی که
در دو سوی مخالف طلوع تا غروبش
به راه افتاده باشی
خسته در میان خاطرات لگد مال شده
می نشینم تا
با صورتی سیلی خورده
و چشمانی از سنگ
بدنبال رویا هایم بگردم . . .
شب اما تبخیر خیال انگیز مهری ابدی ست
پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۵
گاهی
شاید باید یاد گرفت زیبایی خود لحظه ها رو کشف کرد؛ اینکه چه وبژگی خاصی دارند؟ اینکه چقدر شگفت انگیزند و اینکه چه جوری می شه اثر خودمونو رو اونا بگذاریم
یکشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۵
نامرادی ها
عزیزی که یادش اوقاتت را تلخ می کند
انتظاری که به چیزی نمی انجامد
بادی که به رویت نمی آورد
بارانی که خیست نمی کند
و بهانه های پیش پا افتاده ای
که بی اعتنا تنهایت می گذارند
و تو که می نشینی و باز
بفکر آنی تا
از نا مرادی هایت هم که شده
شعری بسرایی
پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۵
پائیز
یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۵
می دونی
پرواز
تردید داشت. نه می رفت، نه میومد تو. در ست در مرز بودن و نبودن این پا و اون پا می کرد. یکهو شروع کرد به خوندن. خوندنی که انگار صدا کردن کسی بود. از بیرون چند پرنده به آواز هاش جواب دادند، اما انگار مطمئن بود توی اطاق من عقب چیزی می گرده. نمی دونم آرزو بود یا رویا، یا یک حادثه ای که قراره شکستگی یک جای زندگی مو ترمیم کنه. ماجرا زیاد هم طول نکشید. همچین که منو تمام عیار متوجه خودش یافت. به آوازهای شگفت انگیزش پایان داد و با بی اعتنایی پر کشید و خیلی قاطع به همه چیز پایان داد.
البته پایان که نمی شه گفت، شاید تغییر. من تا اون وقت شکستگی شیشه ی پنجره ی اطاقم رو ندیده بودم، یعنی نه اینکه بگم ندیده بودم، نفهمیده بودم. می دونی با رنگی که بهش زد، با آوازی که توی قاب نامتوازنش خوند، و با این پا و اون پا کردن روی لبه های تیزش، اونو به شکل صریح و روشنی به رخم کشید.
نمی دونم، شاید دنبال چیزی می گشت که نیافت. شایدم همه ی تلاشش برای آگاهی از چیزی بود که بهش دست یافت. می دونی پرنده هه اومد و رفت، اما با این کارش توی بریدگی شیشه ی شکسته ی اطاق من حس پایان ناپذیری از یه پرواز رنگین رو قاب گرفت.
شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۵
دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۵
سلام
پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۵
تهران
دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۵
تا دیدار مجدد
چهارشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۵
به آذین در گذشت
یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵
سفر
و راهی سفری دوباره به زادگاهم شوم
مه- دود سیاهی شب را خفه کرده است
در حیاط خانه روبرو - آن پائین
کسی فانوس می گرداند
ثانیه ها همچون دو چراغ روشن
از سطح شهر می گذرند
باز می گردم
به شهرم
به دیارم
به روزگارم
همه چیز را دوباره تجربه می کنم
خانه ام را
با دستانی خالی و نگاهی تازه می آرایم
باز بنفشه هایمان را تکثیرمی کنم و
رویاها را بر دوششان می گذارم
سپید، آبی، ارغوانی
باز دستانی به سویم دراز می شوند
و بی آنکه نگاه اشک آلودم را ببینند
دستانی در پشت سرم تکان می خورند
جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵
پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵
دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۵
جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۵
سهشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۵
دوشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۵
پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۵
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵
دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۵
شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۵
جمعه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۵
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۵
تلاش
هيچ چيز نروئيد
تلاش كمي نبود
و بذر هايت مي دانم
هر يك ستاره اي بود و
كهكشاني را در خاطره داشت
اين اولين بار هم نيست
كه كسي آرزوهايش را مي آزمايد و
باز چيزي نمي رويد
اين شوره زار
در به خاك كشيدن اميد
هنوز هم توان معجزه آسايي دارد
سهشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵
دوشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۵
خوابالوده هنوز
خوابالوده هنوز
در بستری سپید
صبح کاذب در بوران قطبی
و تکبیر پر غریو قافله
که رسیدیم
آنک چراغ و آتش مقصد!
گرگ ها
بیقرار از خمار خون
حلقه بر بارافکن قافله تنگ می کنند
و از سرخوشی
دندان به گوش و گردن یکدیگر می فشرند
هان
چند قرن، چند قرن به انتظار بوده اید؟
و بر سفره ی قطبی
قافله ی مردگان
نماز استجابت را آماده می شود
شاد از آن که سر انجام به مقسد رسیده است
احمد شاملو – مجموعه آثار
روزی تاریخی در آمریکا
امروز میلیون ها نفر از مردم در آمریکا به خیابان می آیند تا صدای اعتراض خود را نسبت به مصوبه ی کنگره آمریکا در مورد اخراج آنچه انها مهاجرین غیرقانونی می نامند بلند کنند. چنان سازماندهی عظیمی برای این اعتراض شکل گرفته که شگفت انگیز است. اعتصاب و تعطیلی محل کسب و کار، تظاهرات خیابانی، پیک نیک های گروهی، شمع روشن کردن های شبانه، مراجعه به خانه ها و دعوت مردم به پشتیبانی از مهاجرین، سخنرانی ها، تشکیل زنجیره های انسانی، تشکیل اجتماعات در ساعات استراحت بین کار و ... تنها بخشی از شیوه های مبارزه ی میلیونی است که امروز بکار گرفته خواهد شد. بخشی از کلیساها امروز زنگ های خود را به پشتیبانی از مهاجرین به صدا درخواهد آورد و سرود آمریکا امروز به زبان اسپانیولی در همه جا طنین انداز خواهد شد. امروز روزی تاریخی در آمریکاست روزی که بخشی از نیروی عظیم کار قدرتش را به نمایش می گذارد
یکشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۵
شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۵
Live and Become
http://www.vavisetdeviens-lefilm.com/
جمعه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۵
چه می توان گفت
زخم خاطره ها باقی ست
و مشتی کابوس و
رویاهایی پرپر
در شور دروغین شعارها
می سوزد
حرفی هم برای گفتن باقی می ماند
باز پرچم برگرفته و پیش افتاده اند
تا خون مقدس اساطیری سیاه را
از دل خاک بیرون کشند
و در دل شهر بکارند
از چاله ها
صدای افتادن در چاه می آید
مرگ انگار هیچگاه فراموش نمی شود
دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۵
دو نکته
نمی دانم نظرات پرویز صیاد را خوانده اید یا نه؟ ایشان مخالفان جنگ را محکوم کرده و گفته کشته شدن عده ای مهم نیست چرا که ما 27 هزار کشته فقط در تصادفات رانندگی داریم. او خواستار پشتیبانی از حمله آمریکا به ایران شده است. به راستی او سخنگوی کدام جریان است که اینگونه از کشتار مردم بیگناه و برباد رفتن منابع ملی و اشغال کشور توسط بیگانگان پشتیبانی می کنند
بحث تحریم اقتصادی هم باز عده ای را به اشتباه انداخته که کار جنگ تمام شد و به تحریمی کم اهمیت ختم خواهد شد. باید دانست که تحریم اقتصادی جمهوری اسلامی با ابعاد اعلام شده بسیار بحران زاست و می تواند زمینه را برای رودررویی های وسیع تر آماده کند. اگر جمهوری اسلامی نتواند پول نفتی را که می فروشد بگیرد طبعا نفتی فروخته نخواهد شد. توقف فروش نفت توسط جمهوری اسلامی یعنی نفت بشکه ای صد دلار و بحرانی جهانی که از آن بعنوان استفاده جمهوری اسلامی از سلاح نفت یاد خواهد شد و همه را علیه آن می شورانند و چنین فضایی می تواند زمینه سازی ها برای حمله به ایران را فراهم تر سازد. اشتباه نکنیم. خطر واقعا جدی ست
چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۵
در تاریکی شب
گرگ ها
در صدر اخبار جهان قرار گرفته ایم. همه درباره ی ایران صحبت می کنند. دامنه صحبت ها هم همچنان به دو دیدگاه محدود است جنگ و صلح. در هفته اخیر و با ابتکارات تعرضی جمهوری اسلامی به اولتیماتوم های آمریکا همه چیز به شکلی باور نکردنی تشدید شده است. افزایش نجومی قیمت سکه در بازار ایران که با دخالت دولت تحت کنترل قرا گرفت نشان از نگرانی های شدید اقتصادی در داخل کشور دارد. چه سیاستمداران مخالف جنگ و چه تندروان جنگ طلب در هر دو سو به میدان آمده اند. تشدید فعالیت های دو طرف خود نشان از وخامت اوضاع دارد. همه می پرسند چه خواهد شد. هم سخنگویان حکومتی و هم دولت آمریکا پاسخ روشنی به این سدوال داده اند. نمایندگان جمهوری اسلامی به صراحت می گویند آمریکا غلطی نمی تواند بکند و بوش نیز در سخنرانی آخرش اعلام کرد که همه گزینه ها حتی حمله اتمی روی میزش قرار دارد و منتضر است. در روز های اخیر برای اولین بار به صراحت مشخص شد که مذاکرات مستقیم علنی بین آمریکا و ایران که امیدش می رفت نیز برگزار نشده و هیچ برنامه اعلام شده ای هم برای آن اجرای آن قبل از پایان زمان مقرر در بیانیه سازمان ملل وجود ندارد. سیاستمداران مخالف درگیری نظامی تعرضاتی را در داخل آمریکا شروع کرده اند. مصاحبه های تلویزیونی و تقاضای استعفای رامسفلد از جمله این اقدامات است. در ایران نیز بیانیه ی تحکیم وحدت در محکوم دانستن سیاست های رودررویی و موضعگیری صریح ملی مذهبی ها بر لزوم اتخاذ یک سیاست صلح طلبانه و انتقاد به هل من مبارز طلبی های دظامیان قدم مهمی به شمار می رود. دو گزینه ی جنگ و صلح در حال جبهه آرایی اند، اگرچه باید متوجه بود که هنوز صلح طلبان ضعیف تر از رودررویی گرایان اند. در برخی تحلیل ها خواندم که کسی از این تخاصمات سودی نمی برد و جنگ به نفع هیچ کس نیست. این جمله ای زیبا اما متاسفانه اشتباه است. مجتمع های صنعتی – نظامی، تجار اسلحه و بورکرات های نظامی همیشه از جنگ سود می برند. اگر جز این بود که جنگی وجود نداشت و کار به این وخامت نمی کشید. تازه مشکل تنها آنان نیستند، بسیار دیگری نیز در جبهه حمایت از گزینه رودررویی شمشیر می زنند که به رویای دیگری سرگرم اند. به قول شاعر گران قدر ما احمد شاملو: " نماز استجابت را آماده می شوند، شاد از آنکه سر انجام به مقصد رسیده اند" و غافل از آنکه " گرگ ها مست از خمار خون دندان در سر و گوش یکدیگر می کشند" طیف دوم کم تاثیر تر از طیف اول نیستند و متاسفانه این روزها در بسیاری زمینه ها تعزیه گردانند
دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۵
دیدنی
امروز امتحان دارم
شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۵
گفته ها
بسيار مشابه
با واژه هايي همانند
با سي و دو حرف تكرار شونده
بي هيچ تمايزي معين
برخي كاملا بي معنا
برخي زندگي بخش
گاه از گوش عبور مي كند
گاه در عمق ذهن مي نشيند
گفته ها
برخي دروغ مطلق
برخي فريبي دردناك
گاه همه چيز را به بازي مي گيرند
گاه بي هيچ تاثير
در همهمه ها گم مي شوند
گفته ها
گاه اعجاز انگيز
گاه عميقا انساني
بسيار مشابه
اما سخت متفاوت . . .
چهارشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۵
گور
بگذارید چاله آب کوچک خاکش
بازتاب همه ی آسمان باشد
سنگی نمی خواهد این گور
مدتی چیزی ننوشتم
برا آن ها هم که به داستان دنباله داره خطر جنگ در وبلاگ من معتاد شده بودند هم بگم که طرح یک مقاله ای را ریخته ام که در اولین فرصت بنویسم. اما یک نکته را بگم و اون اینه که تنها یک خبر می تونه باعث بشه که من فکر کنم پروژه ی حمله ی نظامی به ایران منتفی شده. اون خبر هم اینه که آمریکا داره به یک کشور دیگه حمله ی نظامی می کنه
جمعه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۵
وبلاگ
با این حساب کار وبلاگ مرد مهاجر در این زمینه تقریبا به پایان می رسد و کار را به کاردانان آن می سپارم. قصد دارم وبلاگ را به همان شب نگاشت هایش برگردانم و از اینجا و آنجا بنویسم. این بدان معنی نیست که مقالاتی در زمینه ی صلح ننویسم و یا با سایت های صلح همکاری نداشته باشم، بلکه منظورم در محدوده ی این وبلاگ است. لذا از خوانندگانی که به علت زیادی سیالسی شدن مطالب کمتر سراغ مرا می گرفتند، دعوت می کنم بیشتر به ما سر بزنند و از سیاسیونی که احیانا سر می زدند، تقاضامی کنم برای پیگیری این مباحث به سایت های مختلف از جمله صلح و ایران صلح(گویا در حال راه اندازی ست) مراجعه کنند و احمد سپیداری(!) هایش را بخوانند
چهارشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۵
سهشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۵
بازتاب
در پي انتشار انتقادات گسترده در جامعه درباره تصميم هيأت دولت، مبني بر جلو نكشيدن ساعت، يكي از وزراي اقتصادي دولت با دفاع از اين تصميم گفت: تثبيت ساعت با كار كارشناسي در كميسيون اقتصادي دولت، انجام شده و در اين تصميم، دو قشر عمده جامعه؛ يعني روستاييان و دانشآموزان و فرهنگيان مورد توجه قرار گرفتهاند
وزير رفاه و تأمين اجتماعي با بيان اين مطلب در گفتوگو با «بازتاب» اظهار داشت: جمعيت بيست ميليوني روستاييان، معمولا فعاليت خود را با طلوع آفتاب آغاز ميكنند و با غروب آن پايان ميدهند و تغيير ساعت، نقشي در فعاليت روزانه آنان ندارددكتر پرويز كاظمي افزود: از سوي ديگر، با توجه به آنكه هجده ميليون از جمعيت كل كشور را دانشآموزان و فرهنگيان تشكيل ميدهند، به جاي تغيير ساعت كل كشور، ساعت شروع به كار مدارس تغيير پيدا كرد و به اين ترتيب، پيشبيني ميشود، به طرز ملموسي از بار ترافيكي صبحگاهي در شهرهاي بزرگ كاسته شود
اقاي وزير گويا فراموش كرده است كه در شش ماه اول سال دانش اموزان فقط 45 روز يابهتر بگويم40 روز به كلاس درس مي روند!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اقشار دیگه هم چون ول معطل هستن با ساعت کاری ندارند. جالبه نه؟ گفتم که
شنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۵
چهارشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۵
آرزو
در دوراهه ي تاريخي اش محو شود
شب
ماه را به فراموشي دريا
فرو ريخت . . .
اي غربت تاريك!
در بستر كدام نيزار
در كورسوي كدام شهاب فرو ريخته
مرغان مهاجرت را پناه خواهي داد
تا با چتر گشودن صبح
پر بگشايند و
نقطه أي سپيد بر پايان راه بگذارند؟
مذاکره
با مطرح شدن بحث مذاکره با آمریکا که کسی نمی داند کی و کجا برگزار خواهد شد، و عدم برگزاری نشست رسمی شورای امنیت به علت عدم توافق برخی از اعضا با پیش نویس ارائه شده توسط انگیلس و فرانسه وقفه ای در سیر پر شتاب به سوی بحران ایجاد شده است که می تواند مورد بهره برداری صلح طلبان قرار گیرد. اگر چه بیش و پیش از آن ها مورد بهره برداری سران نظام برای دامن زدن به رودررویی های خودنمایانه قرارگرفته است. جدا از شریعتمداری ها که هرگونه مذاکره با آمریکا را گذشتن از خط قرمز نظام( که گویا آنان تعیین می کنند نه رهبر نظام) و خیانت به این آب و خاک قلمداد کرده اند، برخی از نیروهای اپوزیسیون هم تصور می کنند مذاکره و سازش با آمریکا می تواند پیامد های ناهنجاری برای کشور داشته باشد و به شدت نگران آنند. آمریکا بارها با صدام حسین هم مذاکره و سازش کرد و در نهایت هم پروژه ی تجاوز به عراق لحظه ای از دستور کار بوش و متحدانش خارج نشد. به نظر من نقشه های جنگ طلبانه ی آمریکا و رودررویی گرایان در جمهوری اسلامی را باید سیاست هایی استراتژیک قلمداد کرد که اگرچه تند و کند می شود از حرکت باز نمی ایستد. باید از این کند شدن ها بهره برد و مردم را با واقعیت ها آشنا ساخت. باید نشان دهیم مجتمع های بسیار عظیمی کسب و کاری جز جنگ ندارند و آنچه آن ها تولید می کنند مرگ و خشونت است. باید روشن کنیم آن ها امروز دولت آمریکا را در اختیار دارند و به همین دلیل خطر جنگ خطری دائمی ست و باید در مقابل آن صف متحدی از نیروهای صلحدوست بر پا ساخت
جمعه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۴
فردا 18 مارس
خونسار
پرده خونین تر از گل سرخ
سینه اش را می پوشاند
تاب تحمل جنایتی تازه را ندارم
پلک بر هم می گذارم و زانو می زنم
دشت تا نهایت معنایش ادامه دارد و
چشمه انگار آبی هزار سال
چشم باز می کنم
شیشه های پنجره گر می گیرند
و گونه ها خیس خیس می سوزند
پنجشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۴
آرزوی صلح
آرزوى صلح يكى از آخرين آثارى است كه تجويدى آهنگش را ساخت و شعرش را هم خودش گفت، اما هيچ وقت نتوانست ضبطش كند
براستی چرا ما باید از داشتن این "آرزوی صلح" محروم باشیم
چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۴
رطب خورده منع رطب کی کند
سهشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۴
تاریخ پر از درس های ارزنده است
شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۴
فعلا
جمعه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۴
e.nabavi@roozonline.com
بالاخره الفنون کارش را کرد. به نظر من همه چیز به طبیعی ترین شکل خودش اتفاق افتاده است. اجلاس شورای حکام پرونده ی ایران را به شورای امنیت فرستاد. جلسه ی شورای امنیت روز سه شنبه آینده تشکیل می شود. اروپا نیز از این تصمیم حمایت کرد. این بود خلاصه ی اهم اخبار. از یک طرف وحشت زده ام و از طرف دیگر نمی دانم چه بگویم. از اینکه کشور دارد به طرف نابودی مطلق پیش می رود باید خوشحال باشیم؟ یا باید ناراحت باشیم ازاینکه وضعیتی پیش آمده که معلوم بود پیش می آید. آیا باید خوشحال باشیم که آمریکا بالاخره حکومت قلدر ایران را نابود می کند و در کنار این حکومت قلدر بخش وسیعی از آدم های بیگناه و بخش وسیعی از سرمایه های کشور نابود می شود. یا باید غمگین باشیم که چرا آمریکا، اروپا و بقیه ی جهان رودرروی ما ایستادند و حالا قصد جنگ با ما را دارند؟ آیا این نتیجه ی عمل خود ما نیست؟ از نظر من ایران وارد جنگ شده است
تمام تلاش من در نوشتن این وبلاگ همین یک نکته بود که ریشه های جنگ های اخیر آمریکا و متحدینش را بشکافم و نشان دهم بحث از یک جنایت زنجیره ایست که از یوگسلاوی شروع شد، به افغانستان و عراق کشیده شد و اکنون ایران را تهدید می کند. کامنت ها و نامه های اخیری که دریافت کردم. نشان از آن دارد که برخی از خوانندگانم به چنین امری متقاعد نشده اند. باید بیشتر فکر کنم که چه می توان کرد
چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۴
افق
و سرفه امان حوصله ام را بریده است
به سختی حرف می زنم
با این همه سکوت
فریادها از سینه ام آنسوتر که نمی روند
می ترسم پلک برهم بگذارم
افق خاکستری ست
از آسمان قیری سیاه می چکد
و در آبی ژرف آب ها
خونی تیره نشت کرده است
کرکس ها نوک هاشان را بر سنگ تیز می کنند
و کلاغ ها انگار که بچه هایشان را گم کرده اند
گلویم می سوزد و سرفه امان حوصله ام را بریده است
نیویورک تایمز
دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴
دلتنگی
شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۴
محافظه کارهای کانادایی
شکست مذاکرات یعنی گامی به سوی پیروزی جنگ
اگر در مسير مذاكرات افرادي نخواهند از مذاكره استقبال كنند اين "ما " نيستيم زيرا ما هميشه گفتهايم حقوق خود را خيلي شفاف عرضه و از مذاكره استقبال ميكنيم. فکر نمی کنم بتوان معنای دیگری جز شکست مذاکرات از این اظهارات دریافت کرد. او در مورد طرح روسیه نیز می گوید
براي اينكه طرح روسيه، مجال رشد پيدا كند ابتدا بايد بسترهاي آن فراهم شود. و بعید می دانم ایشان نداند وقتی برای بستر سازی یا به معنای روشن تر وقت خریدن باقی نمانده است. او آخرین برگ خود را نیز رو می کند و ضمن موافقت با مذاکره ی مستقیم با آمریکا، اگرچه آن را نظر رسمی دولت نمی داند، می گوید
آمريكا در مسائل عراق و مشكلاتي كه خود باعث آن بودهاند و به آن گرفتار هستند نياز دارند كه با ايران مذاكره داشته باشند. و این احتیاجی به تفسیر هم ندارد
سئوال اینجاست که هدف آقایان از این مذاکرات چه بوده و چرا شکست خورده است
وانمود کردن به مذاکره ولی با هدف به شکست کشیدن آن
تلاش برای رسیدن به توافق ولی عدم نتیجه گیری به علت پافشاری هایی غیر منطقی بر خواست ها
عدم درک شرایط بین المللی و خام شدن بوسیله ی برخی مشاوران
واقعیت آن است که برای هریک از این پاسخ ها فاکت های بسیار زیادی وجود دارد و شاید حقیقت ترکیبی از همه ی این ها باشد. اما این هر چه باشد نتیجه اش یکی ست و آن این که وارد فاز خطرناک تری شده ایم. و گامی به سوی فاجعه برداشته ایم. مردم منطقه امروز درک روشن تری از اهداف آمریکا دارند. تظاهرات وسیع علیه بوش در هند و پاکستان نشانگر آن بود که کسی گول وعده های دروغین آمریکا و متحدینش بویژه انگلیس را نمی خورد. اما کیست که نداند هنوز قدرت عمل مردم بسیار کم تر از آن است که بتواند آن ها را از پیشگیری راهشان باز دارد. ما به جنبشی عظیم برای صلح نیاز داریم و بزرگترین ضربه ای که از ناحیه گردانندگان امور به مردم ما زده شده و می شود، عدم وجود آزادی و دمکراسی برای سازماندهی و پیشبرد آن است. می رود که تاوان سنگینی بپردازیم. تاوانی که تاریخ معاصر کشور ما نظیر آن را سراغ نداشته است
پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۴
یک گزارش و یک تحلیل
من هم برای دسترسی به اخبار بروز شده، ناچارا، سایت بی بی سی فارسی را می خوانم و از آنجا که سالهاست با فرهنگ سیاسی آشنا هستم، گاه از ترفند های بسیار حساب شده ی این سایت برای دروغ پراکنی شگفت زده می شوم. چندین بار تصمیم گرفتم چیزی در باره ی آن بنویسم و نشد و به تعویق افتاد. امروز یکی از آن تحلیل های آنچنانی را یافتم و می خواهم نکاتی را پیرامون آن بنویسم. اصل گزارش را ابتدا بخوانید
گزارش بی بی
شوروی سابق 'مسئول تیراندازی به پاپ اعظم
پاپ ژان پل دوم در یک اتومبیل روباز هدف گلوله قرار گرفت
يک کميسيون پارلمان ايتاليا نتيجه گرفته است که رهبران شوروی سابق در سال ۱۹۸۱ در توطئه قتل پاپ ژان پل دوم دست داشته اندپائولو گازانتی، رئيس اين کميسيون گفت که "در باره اين که رهبران شوروی سابق دستور تيراندازی را صادر کردند هيچ شک و ترديد منطقی وجود ندارد"
در سيزدهم ماه مه ۱۹۸۱، محمد علی آقجا، تبعه ترکيه که اکنون ۴۸ سال دارد، پاپ را در ميدان سن پيتر واتيکان چهار بار هدف گلوله قرار داد
آقجا هيچگاه انگيزه خود از تيراندازی به پاپ را فاش نکرد و اين مساله چون معمائی باقی مانده است
سالهاست که ارتباط احتمالی آقجا با ماموران مخفی بلغارستان و، از طريق آنان، با "کا گ ب"، سازمان اطلاعات و امنيت شوروی سابق، موضوع بحث و گفتگو است.
ارتباط با نهضت همبستگی
کميسيون گزارش نهائی خود را پنجشنبه دوم مارس در اختيار خبرنگاران گذاشت
بر اساس اين گزارش "به اعتقاد کميسيون، بدون هيچ شک و ترديد منطقی، رهبران اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی قصد داشتند پاپ را از ميان بردارند"
آقجا چهار بار از میان جمعیت به پاپ ژان پل دوم شلیک کرد
در ادامه گزارش گفته شده: "رهبران شوروی اين تصميم را به سازمان اطلاعات ارتش سرخ ابلاغ کردند تا عمليات لازم به مرحله اجرا درآيد"
به گفته اين کميسيون، شوروی سابق از حمايت پاپ از جنبش آزاديخواهی همبستگی در لهستان احساس خطر می کردپاپ ژان پل دوم از شهروندان لهستان و نام اصلی او کارول وويتيوا بود
همچنين اين کميسيون با اشاره به تصاوير موجود می گويد يکی از مظنونان بلغاری اين حادثه که به همراه پنج نفر ديگر در سال ۱۹۸۶ از اتهام شرکت در ترور پاپ تبرئه شد، هنگام تيراندازی در ميدان سن پيتر حضور داشته است
اين یافته ها را کميسيون حقيقت ياب مسئول بررسی اسناد محرمانه دوران جنگ سرد عرضه کرده است. اسناد محرمانه جنگ سرد توسط واسیلی ميتروخين از بايگان های سابق کا گ ب که در سال ۱۹۹۲ به بريتانيا پناهنده شد، فاش شده است
محمد علی آقجا نزديک به ۲۰ سال در ايتاليا زندانی بود و در حاضر به خاطر قتل يک خبرنگار در ترکيه زندانی است
یعنی هیچ سند تازه ای از آرشیو کاملا به یغما رفته ی اتجاد شوروی که به گفته ی همین بی بی سی آقای یلتسین در بست آن را در اختیار به اصطلاح دانشگاه آکسفورد قرار داده به دست نیامده، بلکه افشاگری های واسیلی میتروخین که در سال 1992 به بریتانیا پناهنده شده سیزده سال طول کشیده تا به پارلمان ایتالیا و از آن طریق به دست بی بی سی برسد. مضحک است، نه؟ ولی واقعیت آن است که
مگر چند نفر به خاطر می آورند خود بی بی سی از اولین شایعه پراکنان این مسئله بود
مگر چند نفر می دانند ده ها تریلی اسناد آرشیو کامل دولت اتحاد شوروی سابق به انگلیس حمل شده است و بی بی سی خودش آن خبر را هم شخصا داده است
مگر چند نفر می دانند توطئه ای برای غیر قانونی کردن احزاب کمونیست و در پی آن دیگر احزاب ترقی خواه جهان در دست اجراست و جهانی سازان تاب تحمل آزدی های محدود لیبرالی را هم ندارند و به خیال خود در پی تشکیل یک دیکتاتوری جهانی اند و مگر چند نفر می دانند اینگونه "عملیات روانی" برای چیست؟ باید قبول کنیم بسیار اندک
پس می شود در روز روشن دروغ گفت و با نثری دقیق آن را در ذهن خوانندگان نشاند و از بی آبرو شدن هم نترسید، چرا که رسانه های مخالف، مستقل و ترقی خواه آنقدر بوسیله ی دیگر همکاران امنیتی سرکوب شده اند که صدای مخالفی از آن ها شنیده نشود
چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۴
گاندی : سیاست چشم در برابر چشم دنیا را کور خواهد کرد
سهشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۴
قطار
انگار مرگ همیشه
آمدنش را پیشاپیش خبر می دهد
از پنجره هیچ چیز پیدا نیست
شب تصویر مبهم شهر را
در موج ساحل نامعلوم غرق کرده است
لیوان های به جا مانده
در زیر نور سقف
اعتیاد عمیقی را تکرار می کنند
به خود می گویی
" در ایستگاه مقصد -
با اینهمه سرما سخت می چسبد"
روزنامه را ورق می زنم
اما روزنامه همان رادیو است
رادیو همان تلویزیون
و تلویزیون همان تبلیغ
امروز بیلبورد های خیابانی فرمان می دهند
نوبت کیست
می دانی
یک لحظه هم خاموش نمی شوند
خفه می شوی و خاموش نمی شوند
چشم هایم را می بندم
جایی نیست که در خیال خیره شوی
پیشانی ات از اینهمه دروغ داغ است و
با این همه سرما اما
باز قهوه ای که در دو دست بگیری و
نا خودآگاه با نامش
احساس غرور کنی، سخت می چسبد
دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۴
ایرانیان
پرواز
شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۴
ضیافت
هفته قبل برای فیلم برداری پروژه مون تو کالج رفته بودیم موزه هواپیماهای جنگی همیلتون و از بازی یک کودک 7 ساله با هواپیما ها فیلم گرفتم. یکهو یه چیری توجه منو جلب کرد و اون هم میز و صندلی چیده شده برای پذیرایی بود. گفتم حتما سالروز چیزی بوده و اینا رو برا اون آماده کردن. ولی بعدا متوجه شدم این محل رو برا پذیرایی اجاره می دن و خیلی ها علاقه مندند مهمانی های خود را در این محل برگزار کنند. اون هواپیمایی که می بینین یک هواپیمای بمب افکن قدیمی ست. نمی دونم چقدر بمب بر سر مردم ریخته تا باز نشسته شده
می دونین من از اون روز تا حالا همش تو این فکرم اینا چه جور آدمایی هستن که می تونن جلوی یک هواپیمای مرگ آفرین جشن بپا کنن. تنها کاری که می تونستم بکنم اینه که ازش عکس بگیرم. یه عکس گاهی کار یه کتاب نوشته رو می کنه . من که از اون روز هنوز حالم جا نیومده